Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_40
_همونجا بمون لیلی
براش زبونمو بیرون اوردم و رومو برگردوندم
که با دیدن خاله صاف وایستادم
خ... خ. خاله.. شما اینجایین؟
با دیدن خاله خندم محو شد و خشک شدم
خاله لونا سرشو لحظه ای گرفت پایین و خنده ای کرد
و دوباره سرشو بالا اوردو تک ابرویی بالا انداخت و لب زد
_من کارم تموم شده اگه اجازه بدین برم
نه خاله چرا بری؟
جونگکوک حرفمو قطع کرد
_باشه خاله جان برین به سلامت
لبخند گرمی به جونگکوک زد
_ممنونم
کیفشو برداشتو رفت..
جونگکوک خبیثانه نگام کرد
مثل اینکه میخواست بهم حمله کنه.!
به سمتم اومد.
دقیقا مثل یه بچه گربه با یه دستش منو روی بازوش انداختو به سمت طبقه بالا رفت
جیغی کشیدم و محکم کوبیدم توی کمرش
هرچند دست خودم بیشتر در.د گرفت.
منو سمت اتاقم برد و روی تخت نشوندم
_خب غذاتو بخور
باهوش غذا که سرد شده!
_حواسم نبود، الان میرم برات میارم
ودف چه مهربون شدههه
بعد چند دقیقه با یه سینی غذا اومد
بوی غذا کل اتاقو گرفته بود
_بیا بشین بخور
ممنون
شروع کردم به خوردن، حسابی خوردم و بعد از خوردن.
به سمت دسشویی رفتمو بعد از عملیات مسواک زدم
ساعت تقریبا8صبح بود.
دیدم که جونگکوک همون جور رو تخت نشسته
شاید ما نتونیم مثل عاشقا باشیم
چون جونگکوک عاشقه و قطعا نمیخواد دوباره وارد یه رابطه عاشقانه بشه
منم نمیتونم صدمه ببینم و نمیتونم دیگه اعتماد کنم
ولی دوست که میتونستیم بشیم؟
شیطون سمتش رفتم
دلم میخواست بلایی سرش بیارم.
چشاشو تو حدقه چرخوندو لب زد
_لیلی حوصله ندارم کاریم نداشته باش بیا اینجا بشین یه دقیقه
قهقهه ای زدمو کنارش نشستم گوشیم رو از میز کنار تخت برداشتم و واردش شدم
جونگکوک پاهاش رو با فاصله کمی از هم باز کردو
ارنجشو روی پاهاش گذاشت و سرشو توی دستاش گرفت
_لیلی
بله
_هنوز ازم دلخوری؟
بودم ولی نمیخواستم بیشتر اون بحث رو طولش بدم
90 لایک
#part_40
_همونجا بمون لیلی
براش زبونمو بیرون اوردم و رومو برگردوندم
که با دیدن خاله صاف وایستادم
خ... خ. خاله.. شما اینجایین؟
با دیدن خاله خندم محو شد و خشک شدم
خاله لونا سرشو لحظه ای گرفت پایین و خنده ای کرد
و دوباره سرشو بالا اوردو تک ابرویی بالا انداخت و لب زد
_من کارم تموم شده اگه اجازه بدین برم
نه خاله چرا بری؟
جونگکوک حرفمو قطع کرد
_باشه خاله جان برین به سلامت
لبخند گرمی به جونگکوک زد
_ممنونم
کیفشو برداشتو رفت..
جونگکوک خبیثانه نگام کرد
مثل اینکه میخواست بهم حمله کنه.!
به سمتم اومد.
دقیقا مثل یه بچه گربه با یه دستش منو روی بازوش انداختو به سمت طبقه بالا رفت
جیغی کشیدم و محکم کوبیدم توی کمرش
هرچند دست خودم بیشتر در.د گرفت.
منو سمت اتاقم برد و روی تخت نشوندم
_خب غذاتو بخور
باهوش غذا که سرد شده!
_حواسم نبود، الان میرم برات میارم
ودف چه مهربون شدههه
بعد چند دقیقه با یه سینی غذا اومد
بوی غذا کل اتاقو گرفته بود
_بیا بشین بخور
ممنون
شروع کردم به خوردن، حسابی خوردم و بعد از خوردن.
به سمت دسشویی رفتمو بعد از عملیات مسواک زدم
ساعت تقریبا8صبح بود.
دیدم که جونگکوک همون جور رو تخت نشسته
شاید ما نتونیم مثل عاشقا باشیم
چون جونگکوک عاشقه و قطعا نمیخواد دوباره وارد یه رابطه عاشقانه بشه
منم نمیتونم صدمه ببینم و نمیتونم دیگه اعتماد کنم
ولی دوست که میتونستیم بشیم؟
شیطون سمتش رفتم
دلم میخواست بلایی سرش بیارم.
چشاشو تو حدقه چرخوندو لب زد
_لیلی حوصله ندارم کاریم نداشته باش بیا اینجا بشین یه دقیقه
قهقهه ای زدمو کنارش نشستم گوشیم رو از میز کنار تخت برداشتم و واردش شدم
جونگکوک پاهاش رو با فاصله کمی از هم باز کردو
ارنجشو روی پاهاش گذاشت و سرشو توی دستاش گرفت
_لیلی
بله
_هنوز ازم دلخوری؟
بودم ولی نمیخواستم بیشتر اون بحث رو طولش بدم
90 لایک
- ۲۲.۰k
- ۲۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط