Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_44
یونگی با یه لبخندی که تا بناگوش باز بود سمت جونگکوک اومدو باهاش دست داد:
یونگی: سلام داوشم خوبی
جونگکوک: خوبم چخبر؟
یونگی: سلامتی
وبعد به من نگاهی کرد
_سلام زن داداش! حالت چطوره؟
لبخندی گرمی زدم نمیدونم اون خبر داشت که رابطه منو جونگکوک اصلا خوب نیست یا داشت وانمود میکرد!
چون تا جایی که یادمه مادر جونگکوک میگفت اقوام زیاد از جریانات زندگی من خبر ندارن جز یکی از عمه های جونگکوک و دوسه تا از دایی و خاله هاش...
بقیشون فکر میکردن که ازدواج ما از روی علاقه بوده.
جواب یونگی رو دادم
خوبم ممنون
_با زن داداش راحت نیستم اگه جونگکوک اجازه بده بگم خواهری
جونگکوک با خودشیرینی لـ.ب زد
_بابا این چه حرفیه! تو مثل داوشمی لیلی هم مثل خواهرت راحت باش
واو!!! کف کردم
_جونننن نگا چه مهربون شده
تک خنده ای کردم
معلومه صدرصد
_یعنی قبلش مهربون نبودم؟
_اصلا و ابدا از اون رو به این رو شدی
_عو/ضی دارم برات
غرق تماشای خش بش کردنشون بودم و حسابی خندیدیم
جونگکوک: خب بریم غذا بخوریم گشنمه
یونگی: موافقم
وارد کافه باغی شدیم که جو خیلی خوبی داشت
95 لایک
#part_44
یونگی با یه لبخندی که تا بناگوش باز بود سمت جونگکوک اومدو باهاش دست داد:
یونگی: سلام داوشم خوبی
جونگکوک: خوبم چخبر؟
یونگی: سلامتی
وبعد به من نگاهی کرد
_سلام زن داداش! حالت چطوره؟
لبخندی گرمی زدم نمیدونم اون خبر داشت که رابطه منو جونگکوک اصلا خوب نیست یا داشت وانمود میکرد!
چون تا جایی که یادمه مادر جونگکوک میگفت اقوام زیاد از جریانات زندگی من خبر ندارن جز یکی از عمه های جونگکوک و دوسه تا از دایی و خاله هاش...
بقیشون فکر میکردن که ازدواج ما از روی علاقه بوده.
جواب یونگی رو دادم
خوبم ممنون
_با زن داداش راحت نیستم اگه جونگکوک اجازه بده بگم خواهری
جونگکوک با خودشیرینی لـ.ب زد
_بابا این چه حرفیه! تو مثل داوشمی لیلی هم مثل خواهرت راحت باش
واو!!! کف کردم
_جونننن نگا چه مهربون شده
تک خنده ای کردم
معلومه صدرصد
_یعنی قبلش مهربون نبودم؟
_اصلا و ابدا از اون رو به این رو شدی
_عو/ضی دارم برات
غرق تماشای خش بش کردنشون بودم و حسابی خندیدیم
جونگکوک: خب بریم غذا بخوریم گشنمه
یونگی: موافقم
وارد کافه باغی شدیم که جو خیلی خوبی داشت
95 لایک
- ۱۸.۰k
- ۲۴ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط