Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_79
اروم سرمو از روی شونش بالا اوردمو به جلوم خیره شدم
داشت از پله ها بالا میرفت.
عجیب بود که حس خفگی زیادی داشتم
انگاری خونه برام فضاش خفه بود؛
وارد اتاق خودش شدو درو باز کرد
برقو خاموش کردو منو روی تخت گذاشت
و چراغ خواب رو روشن کرد
اروم کنارم روی تخت نشست و شقیقه هاشو ماساژ داد
چشمامو با درد بستمو سعی کردم اروم باشم
سرم بی اندازه درد میکردمو داشت دردشو میداد به معدم
زیاد نگذشت که صداش اومد
بزور سعی داشت تن صداشو بالا نبره
_میخواستی کدوم گو..ری بری؟
چیزی نگفتمو سرمو پایین انداختم
زودی دستش زیر چونم نشستو سرمو بلند کرد
_مگه کری؟ پرسیدم این وقت شب کجا میخاستی بری ؟
+مگه... مگه برات فرقیم داره؟... مگه همینو نمیخاستی؟ مگه نگفتی نمیخایم... نگفتی ازم بدت میاد. الان چته؟
فشار دستش روی چونم رو بیشتر کرد که چشمامو از درد بستم
_ گفته باشم... تو غلـ.ط میکنی بی اجازه من پاتو ازین خونه بیرون بزاری حق نداری فهمیدی؟
قطره اشکی از چشمم سر خورد چونمو از دستش بیرون اوردمو پاکش کردم
با صدایی گرفته پچ زدم
+ا اینجا احساس خفگی دارم منو ببر بیرون
نفس تندی کشید
_چرا؟ جاییت درد داره؟ میخای بخوابی؟
سرمو به طرفین تکون دادم و از تخت بلند شدم به سمت در پا تند کردم
زیاد نگذشت که روی زمین پهن شدم
جونگکوک هراسون سمتم اومد
_لیلی لیلی خوبی؟ سرت گیج میره؟ بریم دکتر
+بریم بالکن بریم پشت بوم هوا میخام.
سریع سر تکون دادو با کمکش به سمت بالکن حرکت کردیم
بالکن حسابی شیکو ترو تمیز بود
یادم میاد اولین شبی که اومدم توی این خونه
اومدم اینجا اونقدر گریه کردم که نمیدونم کی خوابم برد
جونگکوک منو روی تاب گذاشت و خودش روی صندلی نشست
شیشه های بالکن بزرگو کمی باز کرد
ویو عالی بود!
نفس عمیقی کشیدمو بوی خاک آب خوردرو توی ریه هام بردم...
_چیشدی؟ بهتری؟
لبخدم محو شد و رو بهش گفتم
125 لایک
#part_79
اروم سرمو از روی شونش بالا اوردمو به جلوم خیره شدم
داشت از پله ها بالا میرفت.
عجیب بود که حس خفگی زیادی داشتم
انگاری خونه برام فضاش خفه بود؛
وارد اتاق خودش شدو درو باز کرد
برقو خاموش کردو منو روی تخت گذاشت
و چراغ خواب رو روشن کرد
اروم کنارم روی تخت نشست و شقیقه هاشو ماساژ داد
چشمامو با درد بستمو سعی کردم اروم باشم
سرم بی اندازه درد میکردمو داشت دردشو میداد به معدم
زیاد نگذشت که صداش اومد
بزور سعی داشت تن صداشو بالا نبره
_میخواستی کدوم گو..ری بری؟
چیزی نگفتمو سرمو پایین انداختم
زودی دستش زیر چونم نشستو سرمو بلند کرد
_مگه کری؟ پرسیدم این وقت شب کجا میخاستی بری ؟
+مگه... مگه برات فرقیم داره؟... مگه همینو نمیخاستی؟ مگه نگفتی نمیخایم... نگفتی ازم بدت میاد. الان چته؟
فشار دستش روی چونم رو بیشتر کرد که چشمامو از درد بستم
_ گفته باشم... تو غلـ.ط میکنی بی اجازه من پاتو ازین خونه بیرون بزاری حق نداری فهمیدی؟
قطره اشکی از چشمم سر خورد چونمو از دستش بیرون اوردمو پاکش کردم
با صدایی گرفته پچ زدم
+ا اینجا احساس خفگی دارم منو ببر بیرون
نفس تندی کشید
_چرا؟ جاییت درد داره؟ میخای بخوابی؟
سرمو به طرفین تکون دادم و از تخت بلند شدم به سمت در پا تند کردم
زیاد نگذشت که روی زمین پهن شدم
جونگکوک هراسون سمتم اومد
_لیلی لیلی خوبی؟ سرت گیج میره؟ بریم دکتر
+بریم بالکن بریم پشت بوم هوا میخام.
سریع سر تکون دادو با کمکش به سمت بالکن حرکت کردیم
بالکن حسابی شیکو ترو تمیز بود
یادم میاد اولین شبی که اومدم توی این خونه
اومدم اینجا اونقدر گریه کردم که نمیدونم کی خوابم برد
جونگکوک منو روی تاب گذاشت و خودش روی صندلی نشست
شیشه های بالکن بزرگو کمی باز کرد
ویو عالی بود!
نفس عمیقی کشیدمو بوی خاک آب خوردرو توی ریه هام بردم...
_چیشدی؟ بهتری؟
لبخدم محو شد و رو بهش گفتم
125 لایک
- ۱۷.۳k
- ۰۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط