Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#part_80


+خوبم؛

نفسشو اسوده بیرون دادو سرشو پایین انداخت

_منظور خاصی نداشتم... از موضوعی عصبانی بودم روی تو خودمو خالی کردم..

مثل چی دروغ میگفت!
دوباره بغض به گلوم چنگ زد
امان از اون نگاهاش..
خوب بلد بود ادمو اروم کنه ولی،
اونقدری دلم شکسته شده که
حالا حالا ها نمیتونه درستش کنه
شاید حق با جونگکوک بود
چرا منو انتخاب کردن؟...
این همه ادم پولدار...
شاید ویکتوریا باردار نمیشد یا شایدم بهتره بگم خودش نمیخواست بشه
ولی همه که مثل اون نبودن...
میون اون همه ادم من انتخاب شدم؟
منی که نه خانواده درست حسابی دارم نه پولو شهرت، چرا؟ 
سرمو پایین انداختم

_میتونم کنارت بشینم؟

سرمو بلند کردمو به نشونه تایید تکون دادم
قامتشو بلند کردو کنارم نشست
تنش گرم بود عجیب دلم میخاست خودمو بچلونم توی بغلش ولی امان از غرورم
از جاش بلند شد

_حواسم نبود لباسات خیسه! سرما میخوری میرم برات پتو بیارم

اینو گفتو رفت
بعد از حدود10دیقه اومد
یه دمنوش هم همراهش بود
دمنوش رو به دستم دادو پتو رو روی سرو شونم گذاشت
و دوباره کنارم نشست
یکم که گرم شدم حالم جا اومدو کمی به خودم اومدم
و لب زدم

+میبینی! ویو خیلی قشنگه نه؟
_اره... به خاطر اینه مهدنسش خوب بوده

دستی به خط فکش کشید و بله منم فهمیدم خودش مهندس ویو بوده
اروم و کوتاه خندیدم
میفهمیدم که سعی داره عصبانیتش رو کنترل کنه تا حالم بد نشه
رو بهش گفتم

+بازیگر ماهری هستی!

سوالی نگام کرد... به روبه روم خیره شدم.

+توی این همه مدت.. ازم متنفر بودی ولی خودتو جوری نشون میدادی که انگار نه انگار...
باهام خوب رفتار میکردی ولی ته دلت ازم بدت میومد... میدونم.. این..
_بسه

125 لایک
دیدگاه ها (۳)

#Gentlemans_husband#part_81حرفمو قطع کردو خودشو ازم فاصله دا...

#Gentlemans_husband#part_82(چند ساعت بعد) با برخورد مستقیم ن...

#Gentlemans_husband#part_79اروم سرمو از روی شونش بالا اوردمو...

#Gentlemans_husband#part_78اخه یه ادم چقدر باید تحقیر بشه چق...

{مافیای من}{پارت ۶}ویو تهیونگ # بعد کلی حرف زدن با یونگی بلن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط