p
p8
ساعت ۸ صبح بود. بطریهای مشروب کل میز رو گرفته بودن. روی زمین دو تا بالش و پتو پهن بود، یکی خالی و اون یکی روی یه پسر سیساله که هنوز خواب بود.
دیشب بعد از ساحلگردی رفتن اتاق، تا صبح مشروب خوردن، بازی کردن و حرف زدن... آخرشم همونجا روی زمین خوابشون برد.
در نیمهباز اتاق یهدفعه با صدا باز شد. سگ بزرگ کوک، بم، با شتاب دوید تو، پرید روی کوک و شروع کرد به لیس زدن، انگار با زبونش نقاشی میکشید.
ـ بم! وایسا لعنتی! بسه دیگه، صب کن... اِییی!
ات با لبخند اومد تو، رفت سمت میز، بطریها رو جمع میکرد و غر میزد:
ـ تا تو بیدار شی، من و بم دو بار دور جزیره دویدیم! پسرت مثل خودته، تموم نمیشه انرژیش.
کوک با صدای خوابآلود گفت:
ـ حداقل من مست که میشم انرژیم تموم میشه، این همیشه شارژه!
ات خندید، نزدیکتر شد و گفت:
ـ زود حاضر شو، صبحونه تو جنگله. بچهها برنامه چیدن، دیر کنیم ظرفا با ماست!
کوک تا شنید، دوید سمت اتاق خودش. بم با زبون بیرونافتاده زوزه کشید و با ذوق به ات نگاه کرد.
ات گفت:
ـ معلومه که تو هم میای پسر!
بم پرید روی تخت، واسه یه چرت قبل بازی تو جنگل.
---
جنگل...
ات داشت هیزم میشکست. کوک هم پای منقل سوسیس سرخ میکرد. بنی اومد کنار کوک و گفت:
ـ باورم نمیشه اون زنه! ببین چهجوری کندهی اونهمه بزرگ رو میشکونه، من نمیتونم اینجوری!
کوک چپچپ نگاهش کرد:
ـ اون خاصه. کمتر حرف بزن، برو تخممرغا رو درست کن.
بنی گفت:
ـ صبح ساعت شیش با اخم و بم میدوید. به نظرت چرا اینقد عصبی بود؟
یکی از دوستای ات گفت:
ـ اون فقط وقتی ذهنش درگیره میدوه، چون مشکل تنفسی داره.
کوک یادش افتاد ات اصلاً نخوابیده. ساعت ۴:۳۰ تازه خوابیده بودن، ولی ات ساعت ۵ بلند شده، دوش گرفته و رفته بیرون.
کوک یه بسته ژله جنسینگ برداشت و رفت سمت ات.
ـ بگیر، انرژی میاره.
ات تشکر کرد، ژله رو خورد.
تو اون لحظه، هر دوشون تو فکر خودشون بودن... کوک به اینکه چی اتو ناراحت کرده، و ات به حال عجیب کوک.
حمایت یادتون نره
کامن پین شده رو بخونین و نظر بدین
ساعت ۸ صبح بود. بطریهای مشروب کل میز رو گرفته بودن. روی زمین دو تا بالش و پتو پهن بود، یکی خالی و اون یکی روی یه پسر سیساله که هنوز خواب بود.
دیشب بعد از ساحلگردی رفتن اتاق، تا صبح مشروب خوردن، بازی کردن و حرف زدن... آخرشم همونجا روی زمین خوابشون برد.
در نیمهباز اتاق یهدفعه با صدا باز شد. سگ بزرگ کوک، بم، با شتاب دوید تو، پرید روی کوک و شروع کرد به لیس زدن، انگار با زبونش نقاشی میکشید.
ـ بم! وایسا لعنتی! بسه دیگه، صب کن... اِییی!
ات با لبخند اومد تو، رفت سمت میز، بطریها رو جمع میکرد و غر میزد:
ـ تا تو بیدار شی، من و بم دو بار دور جزیره دویدیم! پسرت مثل خودته، تموم نمیشه انرژیش.
کوک با صدای خوابآلود گفت:
ـ حداقل من مست که میشم انرژیم تموم میشه، این همیشه شارژه!
ات خندید، نزدیکتر شد و گفت:
ـ زود حاضر شو، صبحونه تو جنگله. بچهها برنامه چیدن، دیر کنیم ظرفا با ماست!
کوک تا شنید، دوید سمت اتاق خودش. بم با زبون بیرونافتاده زوزه کشید و با ذوق به ات نگاه کرد.
ات گفت:
ـ معلومه که تو هم میای پسر!
بم پرید روی تخت، واسه یه چرت قبل بازی تو جنگل.
---
جنگل...
ات داشت هیزم میشکست. کوک هم پای منقل سوسیس سرخ میکرد. بنی اومد کنار کوک و گفت:
ـ باورم نمیشه اون زنه! ببین چهجوری کندهی اونهمه بزرگ رو میشکونه، من نمیتونم اینجوری!
کوک چپچپ نگاهش کرد:
ـ اون خاصه. کمتر حرف بزن، برو تخممرغا رو درست کن.
بنی گفت:
ـ صبح ساعت شیش با اخم و بم میدوید. به نظرت چرا اینقد عصبی بود؟
یکی از دوستای ات گفت:
ـ اون فقط وقتی ذهنش درگیره میدوه، چون مشکل تنفسی داره.
کوک یادش افتاد ات اصلاً نخوابیده. ساعت ۴:۳۰ تازه خوابیده بودن، ولی ات ساعت ۵ بلند شده، دوش گرفته و رفته بیرون.
کوک یه بسته ژله جنسینگ برداشت و رفت سمت ات.
ـ بگیر، انرژی میاره.
ات تشکر کرد، ژله رو خورد.
تو اون لحظه، هر دوشون تو فکر خودشون بودن... کوک به اینکه چی اتو ناراحت کرده، و ات به حال عجیب کوک.
حمایت یادتون نره
کامن پین شده رو بخونین و نظر بدین
- ۲.۸k
- ۰۹ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط