اسلاید بعد استایل ات برا تولد

اسلاید بعد استایل ات برا تولد
p6
چند روز بعد از مهمونی
درِ اتاق شماره‌ی ۲۱۱ با دو ضربه‌ی آروم به صدا دراومد. ات، تکیه داده به چارچوب در، دستی توی موهای مرتب‌شده‌اش کشید. لباسی پوشیده بود که کم پیش می‌اومد تنش ببینن توی جزیره—خوش‌دوخت، با کیف و کفشی فوق‌العاده گرون. ساعت مچی ساده‌ی نقره‌ای به دست داشت و گوشواره‌هایی که با ساعتش هماهنگ بودن، توی گوش‌هاش می‌درخشیدن. هیچ خبری از اون لباسای راحت جزیره‌ای یا تیشرت‌های گشاد نبود. این‌بار، جوری ایستاده بود که بوی سئول می‌داد.
در باز شد.
کوک، وسط بستن دکمه‌های پیراهنش، ایستاده بود. پیراهنش تا نیمه بسته بود و یه لحظه نگاهش بین حیرت و بی‌اختیاری گیر کرد.
ات، بدون پرسیدن، بی‌هیچ مکثی وارد شد. در رو پشت سرش بست و همون‌طور که جلوی آینه‌ی قدی کنار در داشت خودش رو چک می‌کرد، با صدای آروم ولی قاطع گفت:
– چطور شدم؟
کوک که هنوز از دیدن چهره‌ی فوق‌سئولی ات بیرون نیومده بود، با یه مکث کوتاه گفت:
– واو... واقعاً... ات، خیلی... خیلی خوش‌تیپی.
ات لبخند ظریفی زد. همون لبخند مطمئنی که همیشه لبه‌ی پیروزی وایمیسته. بعد، بی‌هیچ حرفی جلو اومد. نگاهش با نرمی خاصی روی صورت کوک چرخید، دست برد جلو و همون چهار دکمه‌ی باز مونده‌ی پیراهن رو شروع کرد به بستن. دستش لحظه‌ای آروم‌تر شد و با خودش فکر کرد: «من دارم چیکار می‌کنم؟»
نفس کوک بند اومده بود. فضا بینشون سنگین نشده بود، فقط پر شده بود از اون حس آشنای نیمه‌ناشناسی که همیشه بینشون موج می‌زد.

ادامش در کامنتا
دیدگاه ها (۱)

p7جشن تولد خیلی آروم بود، اون‌قدر که حتی ات که همیشه صبوره، ...

p8ساعت ۸ صبح بود. بطری‌های مشروب کل میز رو گرفته بودن. روی ز...

P5درست همان‌جا، میان خمیر کوفته و بوی سبزی تازه، چیزی نرم و ...

P4صدای خنده و همهمه از حیاط پشتی رستوران می‌اومد. کوک با تعج...

امروز دوباره دیدمش...بعد از ۱۸ سال!تو تاکسی،روی صندلی جلو نش...

p14بوی چوب گیاه ها هنوز زیر بینی حس میشد. نورهای که برای روش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط