Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_14
حدود 20دقیقه توی حموم بودم با هزار زور خودمو از حموم جدا کردمو به سمت کمدم رفتم
حوله رو کنار زدم
لباسای راحتی صورتی رنگی تـ...ن کردم
طرحی نداشتو میشه گفت ساده بود
ولی ست قشنگی بود
شلوارکش گشا.د بود و یه تاپ خنک هم داشت
به سمت طبقه پایین رفتم
خاله درحال چیدن میز بود:
+ مگه جونگکوک بیدار شد؟
_بله دخترم الان میاد
+خوبه
دوست داشتم نظرش رو راجب دست پختم بدونم..
دارم پی میبرم که چقدر بچم.. چقدر بچم که بدبختایمو فراموش میکنم و واسه همچین چیزای کوچیکی ذوق میکنم
ولی چه میشه کرد؟ یجور راه فرار از دست افکارم بود
رفتم پشت میزو نشستم
منتظر جونگکوک بودم که طولی نکشید اونم اومد
معلوم بود دیشب خوب نخوابیده
ظاهرش که اینو نشون میداد
ولی بازم
مثل همیشه جذاب و جنتلمن بود
بدون نگاه کردن بهم لب زد
_سلام.. صبح بخیر
شایدم اصلا مخاطبش من نبودم
ولی خب جواب دادم:
+سلام.. صبح که نه... ولی ظهر بخیر
اومی زیر لـ.ب گفتو سرشو به نشانه تایید تکون داد
خاله غذارو برای هردو کشید و خودشم به سمت راهرو رفت
با اولین قاشق لبخند کشداری روی لـ. ب جونگکوک افتاد اشتباه نکنم خوشش اومده.!
خوبه خداروشکر
بعد از خوردن غذا جونگکوک مثل دیروز از خاله خواست که بیاد
_جانم اقا بفرمایید
+ خوشمزه بود مرسی
_ شما لطف دارین اقا ولی من درستش نکردم
+منظورتون چیه.مگه جز شماهم کسی هست؟
بیا تحویل بگیر!!!
اهای مردک پفیوز مگه من هویجم!؟؟
_بله لیلی خانوم درستش کردن
+لیلی؟
_بله اقا
گونه هام گل انداخت(ترکیب سلیطه گریو خجالتی)
سرمو انداختم زمین
سنگینی نگاه جونگکوک رو احساس کردم.
نگاهی بهش انداختم که داشت با تعجب نگام میکرد
خاله از پیش ما رفت
ازش خوشم میاد
حسابی درک میکنه!
با رفتن خاله سرمو بالا گرفتمو لب زدم:
+ چیه شاخ دراوردم؟
_ پس بلدی
50 لایک
#part_14
حدود 20دقیقه توی حموم بودم با هزار زور خودمو از حموم جدا کردمو به سمت کمدم رفتم
حوله رو کنار زدم
لباسای راحتی صورتی رنگی تـ...ن کردم
طرحی نداشتو میشه گفت ساده بود
ولی ست قشنگی بود
شلوارکش گشا.د بود و یه تاپ خنک هم داشت
به سمت طبقه پایین رفتم
خاله درحال چیدن میز بود:
+ مگه جونگکوک بیدار شد؟
_بله دخترم الان میاد
+خوبه
دوست داشتم نظرش رو راجب دست پختم بدونم..
دارم پی میبرم که چقدر بچم.. چقدر بچم که بدبختایمو فراموش میکنم و واسه همچین چیزای کوچیکی ذوق میکنم
ولی چه میشه کرد؟ یجور راه فرار از دست افکارم بود
رفتم پشت میزو نشستم
منتظر جونگکوک بودم که طولی نکشید اونم اومد
معلوم بود دیشب خوب نخوابیده
ظاهرش که اینو نشون میداد
ولی بازم
مثل همیشه جذاب و جنتلمن بود
بدون نگاه کردن بهم لب زد
_سلام.. صبح بخیر
شایدم اصلا مخاطبش من نبودم
ولی خب جواب دادم:
+سلام.. صبح که نه... ولی ظهر بخیر
اومی زیر لـ.ب گفتو سرشو به نشانه تایید تکون داد
خاله غذارو برای هردو کشید و خودشم به سمت راهرو رفت
با اولین قاشق لبخند کشداری روی لـ. ب جونگکوک افتاد اشتباه نکنم خوشش اومده.!
خوبه خداروشکر
بعد از خوردن غذا جونگکوک مثل دیروز از خاله خواست که بیاد
_جانم اقا بفرمایید
+ خوشمزه بود مرسی
_ شما لطف دارین اقا ولی من درستش نکردم
+منظورتون چیه.مگه جز شماهم کسی هست؟
بیا تحویل بگیر!!!
اهای مردک پفیوز مگه من هویجم!؟؟
_بله لیلی خانوم درستش کردن
+لیلی؟
_بله اقا
گونه هام گل انداخت(ترکیب سلیطه گریو خجالتی)
سرمو انداختم زمین
سنگینی نگاه جونگکوک رو احساس کردم.
نگاهی بهش انداختم که داشت با تعجب نگام میکرد
خاله از پیش ما رفت
ازش خوشم میاد
حسابی درک میکنه!
با رفتن خاله سرمو بالا گرفتمو لب زدم:
+ چیه شاخ دراوردم؟
_ پس بلدی
50 لایک
- ۱۶.۹k
- ۱۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط