Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#part_15



+معلومه فکر کردی چون هفده سالمه هیچی بلد نیستم؟ البته یه چندماه دیگه میرم هجده!
_نه، خوشم اومد..ولی ازین به بعد نیاز نیس تو درست کنی
من خدمتکار نگرفتم که تو بیای  غذا درست کنی

خواستم چیزی بگم که ازجاش بلند شد
حین بلند شدن زیر لب چیزی گفت که منم با گوشای تیزم شنیدم.
زمزمه کرد که غذا خوب بود
نیمچه لبخندی زدم.
از جام بلند شدم و به سمت اتاقم به را افتادم .
حوصلم ریـ.ده بود هوا هم به اندازه خودش گرم..
دلم میخواست برم بیرون
بعد چند دقیقه..
مثل بچه ها دویدم سمت اتاق جونگکوک
بدون در زدن خودمو انداختم تو اتاقش
به حالت جیغ گفتم:

+ جونگکوک

با دیدن صحنه روبروم صاف ایستادم...
جونگکوک با یه حوله دور پایین تـ..نه اش
و یه حوله دیگه دور گرد//نش که داشت گوشش رو خشک میکرد، روبروی کمد ایستاده بود.
جیغی کشیدم و چشام رو با دست گرفتم
(ولی خب ریز ریز بهش نگاه میکردم)

_ بچه بهت یاد ندادن اول باید در بزنی؟
+چرا یاد دادن، ببخشید من میرم بیرون.

جونگکوک یا بی حوصلگی نگاهی به سمتم انداخت،
نگاهی که تنفرو بی حوصلگی ازش موج میزد!
قشنگ میشد از نگاهش فهمید که ازم متنفره
ولی آیا نباید اونیکه از اون یکی متنفره
من باشم؟ این منم که به عنوان یه دختر، بد ترین ضربه روحیو متحمل شدم!
ولی در حفط ظاهر همیشه چیز دیگه ای نشون میدادم، من خوبم!!
پوزخندی زد

_صبر کن نیاز نیست خجالت بکشی ما زنو شوهریم میدونی که اره؟
+ من میرم تا لباس عوض کنی..
_زود عوض میکنم نمیخواد بری

55 لایک
دیدگاه ها (۴)

#Gentlemans_husband#part_16_خب میتونی چشمات رو باز کنیاروم چ...

#Gentlemans_husband#part_17به سمت در به را افتادم درو با کلی...

#Gentlemans_husband#part_14حدود 20دقیقه توی حموم بودم  با هز...

#Gentlemans_husband#part_13هنوز لونا خانم نیومده بود دوست دا...

خون آشام عزیز (51)

کیوت ولی خشن پارت ۲۱کوک : تو برو من میرم پایین ببینم چیکار م...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 68 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩لحظ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط