Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_13
هنوز لونا خانم نیومده بود
دوست داشتم خودم مثل قدیم اشپزی کنم.
شاید از افکارم یکم فاصله میگرفتم
نشستم پشت میز صبحانه.
بعد از خوردن صبحانه
به سمت اتاق جونگکوک به راه افتادم
بهتر بود ببینم در چه حاله
چون امروز دومین روز زندگی مشترکمون بود
هنوز نمیدونستم کی بیرون میره
و کی میاد
حتی نمیدونم چه غذایی میخوره
و چی نمیخوره!
اروم درب اتاقشو باز کردم
خواب خیلی سنگینی داشت
دوست نداشتم بیدارش کنم
سمت تختش رفتم روی تختش نشستم و خیره شدم بهش
تو چهرش محو بودم و داشتم دقیق و با جزئیات بهش نگاه میکرم
گونه های سفیدو تپل که روزی صد دفعه دل منو میبرد
مژه های پرپشت و طرح دارش
جذابیتش بی اندازه بود....
اره ازش بدم میومد ولی در کنار تنفرم نسبت بهش حس دلگرمی داشتم.
خلاصه حس عجیبی بود.
بعد از چند دقیقه صدای در اومد
متوجه شدم خاله لونا اومده.
به سمت در رفتم با دیدنش سلامی دادم
+سلام
_سلام عزیزم صبحت بخیر
+ ممنون صبح شما هم بخیر
_ ممنونم خانوم من برم صبحانه اماده کنم شما هم برین روی میز بشینین
+من صبحانه خورد
چهرش کمی ناراحت شد
_ واقعا ببخشید اگه دیر اومدم عزیزم ترافیک بود
+ نه خاله من زود بیدار شدم و اگه هم مشکلی ندارین میشه... من غذای امروزو بپزم؟
_نه عزیزم اقا ناراحت میشن خودم انجام میدم
+خاله لطفااا همین یک بار
_اما خانوم
+فقط یه امروزو
_خیلی خب... باشه منم یه دست و رویی به خونه میکشم.
+واقعااا!
(چند مین بعد)
غذا روی اجاق بودنو بوی خوبشون کل خونرو گرفته بود
دست پخت نبود که! غذاهام همیشه خوردن داشت.
حالا بهتره خودمو به یه استراحت کوتاه مهمون کنم
به سمت اتاقم به راه افتادم
دلم حموم میخواست
حولرو برداشتم و وارد حموم شدم
50 لایک
#part_13
هنوز لونا خانم نیومده بود
دوست داشتم خودم مثل قدیم اشپزی کنم.
شاید از افکارم یکم فاصله میگرفتم
نشستم پشت میز صبحانه.
بعد از خوردن صبحانه
به سمت اتاق جونگکوک به راه افتادم
بهتر بود ببینم در چه حاله
چون امروز دومین روز زندگی مشترکمون بود
هنوز نمیدونستم کی بیرون میره
و کی میاد
حتی نمیدونم چه غذایی میخوره
و چی نمیخوره!
اروم درب اتاقشو باز کردم
خواب خیلی سنگینی داشت
دوست نداشتم بیدارش کنم
سمت تختش رفتم روی تختش نشستم و خیره شدم بهش
تو چهرش محو بودم و داشتم دقیق و با جزئیات بهش نگاه میکرم
گونه های سفیدو تپل که روزی صد دفعه دل منو میبرد
مژه های پرپشت و طرح دارش
جذابیتش بی اندازه بود....
اره ازش بدم میومد ولی در کنار تنفرم نسبت بهش حس دلگرمی داشتم.
خلاصه حس عجیبی بود.
بعد از چند دقیقه صدای در اومد
متوجه شدم خاله لونا اومده.
به سمت در رفتم با دیدنش سلامی دادم
+سلام
_سلام عزیزم صبحت بخیر
+ ممنون صبح شما هم بخیر
_ ممنونم خانوم من برم صبحانه اماده کنم شما هم برین روی میز بشینین
+من صبحانه خورد
چهرش کمی ناراحت شد
_ واقعا ببخشید اگه دیر اومدم عزیزم ترافیک بود
+ نه خاله من زود بیدار شدم و اگه هم مشکلی ندارین میشه... من غذای امروزو بپزم؟
_نه عزیزم اقا ناراحت میشن خودم انجام میدم
+خاله لطفااا همین یک بار
_اما خانوم
+فقط یه امروزو
_خیلی خب... باشه منم یه دست و رویی به خونه میکشم.
+واقعااا!
(چند مین بعد)
غذا روی اجاق بودنو بوی خوبشون کل خونرو گرفته بود
دست پخت نبود که! غذاهام همیشه خوردن داشت.
حالا بهتره خودمو به یه استراحت کوتاه مهمون کنم
به سمت اتاقم به راه افتادم
دلم حموم میخواست
حولرو برداشتم و وارد حموم شدم
50 لایک
- ۱۵.۲k
- ۱۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط