چند شاتی

" بازی شانس "
PART : 9
آقای چویی: لطف دارید
بابام: تهیونگِ منم 27 سالشه، فارغ‌التحصیل رشته مدیریته، قراره بعد از من مراقب کارخونه و شعبه‌های فروش محصولاتمون باشه
قبل‌ از تموم کردن حرفش دستشو گذاشت رو شونه‌م
بابام: اما تا اون موقه اصرار داره کسب‌وکار خودشو راه بندازه
آقای چویی شبیه کسی که تحت تاثیر قرار گرفته، تا چند ثانیه بهم خیره شد و هیچی نگفت، بابا ادامه داد
بابام: البته امیدوارم بیزینسی که میخواد راه بندازه، رقیب میراث آینده خودش نشه
همه خندیدیم
میدونستم تو اون جمع نباید من حرف بزنم اما از آقای چویی، پدربزرگ و پدرم اجازه گرفتم تا خودمم فرصت صحبت درباره شغلمو داشته باشم. خداروشکر همه موافق بودن.
تهیونگ: بابا شوخی میکنن، راستش من قصد ندارم هیچ رقیبی برای میراث خودم بسازم، در واقع طبق تحقیقاتم کارخونه ما یه سری محصولات کم داره، محصولاتی که اگه نباشن، آینده مارو در برابر رقبا به خطر میندازن. من فقط قراره در کنار تدبیرهای بابا وقتمو صرف آینده‌ای کنم که مسئولش هستم.
بابا تا چند ثانیه خیلی عمیق و با افتخار نگام کرد. بقیه هم مشخص بود تحت تاثیر قرار گرفتن اما هیچ‌کدوم به‌اندازه بابا ابرازش نکردن
آقای چویی: این خیلی عالیه

ادامه دارد ماه کوچولو
حمایت پریزاد؟!

✿▪︎_▪︎✿
دیدگاه ها (۱۱)

چند شاتی

چند شاتی

چند شاتی

چند شاتی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط