#جمهوری #اسلامی#ایران (این چند روز پست هام داره گذارش میشه پس منم مجبورم اول ویدیو هام اینو بگم )
هکتور.....
درو باز کرد و اومد داخل که باعث شد گوشی از دستم بیوفته اومد جلو دستمو گرفت و منو به بیرون از اتاق کشید .خیلی مقاومت کردم ولی آخه منه کوچولو چه به این غول
هکتور :راه بیا دیگه
باید سعی میکردم زمان بگذره و جیمین بیاد نجاتم بده ولی آخه چیکار میکردم
آخ دستم ولم کن خودم میام
هکتور :اره ولت کنم ببینم جیم شدی رفتی
قول میدم نمی رم
دستمو ول کرد
هکتور :حالا بیا
دستشو گرفتم که باعث شد برگرده سمتم چند دقیقه تو چشم هاش زل زدم که یک ابروش و داد بالا
امممم...چیزه.... خوب...دستشو ول کردم و شروع کردم به عرق کردن و به در و دیوار نگاه کردن
هکتور :حرفتو بزن
میشه قبل از رفتنم یک بار دیگه باغ پشتی حیاط و ببینم
هکتور :نه خیر نمیشه
چرا اخه
هکتور :به تو نمیشه اعتماد کرد
من که دقیقا کنارتم نمی تونم فرار کنم که
هکتور:اصن چرا می خایی بری اونجا
خوب....من الان استرس دارم و اینجا حس خیلی خوبی بهم بده و اگه بزاری برم اونجا فکر کنم مثل آدم پا به پا باهات بیام
پوف کلافه ای کشید و دوباره دستمو گرفت
تو مگه بلدی باغ پشتی کجاست ؟
هکتور : دیوونه شدی ؟من اینجا بزرگ شدم
گند زدم آخه اینجا مگه باغ پشتی دارهههع
هکتور :راه بیا دیگه
دستمو گرفت و من و برد پشت حیاط پشتی که اونجا کنارش یک باغ بود حقیقتا پشمامممم تازه اینجا رو دیده بودم
هکتور:چرا تعجب کردی
با همون حالت تعجب نگاهش کردم
چیزه..یک گل جدید اینجا رشد کرده
هکتور :به ظاهرش می خوره خیلی وقته اینجا باشه
من خیلی وقته اینجا نیومدم
از بیرون صدای تیر اندازه اومدم
هکتور :گندش بزنن
همینجا وایاسا تکون نخور
فکر کرده من از اون دختر های حرف گوش کنم ؟نه بابا من از این حرف ها لجباز ترم .رفتم بیرون که جیمین و دیدم با اسلحه توی دستش هرچی توان داشتم دویدم رفتم سمتش که منو توی بغل گرفت
هکتور :مگه نگفتم تکون نخور
جیمین :به زن من دستور نده
و حالا هم گمشو برو
هکتور :لحظه آخری رو فراموش کردی ؟
جیمین :لحظه اخر؟
هکتور :ا/ت بیا وسط من و جیمین وایاسا
جیمین رو کرد بهم
-نگران نباش و برو
آروم آروم از پشت جیمین بیرون اومدم و رفتم وسط وایاسادم
هکتور :ا/ت تو باید بین من و جیمین یکی رو انتخاب کنی به صدای قلبت گوش کن
چند دقیقه مکث کردم فهمیدم کدوم مناسب منه
کسی انتخابش کردم....
دیدگاه ها (۱۳)

#جمهوری#اسلامی#ایران هرچی فکر کردم یاد بچه تو شکمم افتادم ول...

#جمهوری#اسلامی#ایران جیمین رفت توی عمارت که آنا اومد سمتم آن...

اسپویل کردم

وقتی ماه کامل میشه پارت ۲۹

نام فیک: عشق مخفیPart: 34ویو ات*یکساعت طول کشید امتحانمو داد...

فیک عشق ابدی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط