Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_22
_ادمو تـ/ـ.حــ/ـ.رـ.یــک میکنی!
+ تح. ر. ی. ک؟
سرشو نزدیکم اورد
فقط کمی ل/ب/اش با ل/ب/ام فاصله داشت.
اروم نگاهش سر خورد روی ل/بــام
ترسیده زیر تـ...نش تکونی خوردم
_لیلی!
+ب.. بله.. چیه؟ ولم کن خواهش میک..
_اجازه میدی؟
یکم گذشت که منظورشو بفهمم و دو هزاریم جا بیوفته.
بعد اینکه فهمیدم با تعجب گفتم.
+ عجیبه فک نمیکردم اجازه بگیری نه مثل اینکه ادم شدی!
_ ادم که بودم این یک دوما میتونم اینکارارو بدون رضایتت هم انجام بدم! مهم نیاز خودمه که برطرف بشه!
ولی گفتم بهتره اول بهت بگم بهتره توهم کمی ل..ذت ببری؟ هوم؟
هومو کشدار گفتو نفسای گرمش داشت پوستمو قلقلک میداد
نه تنها لذ.تی نداشت بلکه از خودمم متنفر میشدم!
این پوفیوز چی میگه؟
با صدای نسبتا بلند گفتم
_تو گ*وه خوردی که میخوای بامن کارای من*حرفا*نه انجام بدی پسره خـر گـاو از جلو چشمام گمشو نکبت!
جونگکوک بیچاره که تا اون لحظه با چشمای از حدقه بیرون زده نگام میکرد قهقهه ای زدو سرشو به نشانه تاسف تکون داد
_کارای من*حرفا*نه اره؟ خیلی منح*رفی بچه خیل داری نگرانم میکنی البته بد هم نیست یه را*ند نریم؟
با گفتن جملش تازه فهمیدم چه سوتیای دادم.
این جونگکوک بدبخت اصلا منظور خاصی نداشت
ولی من با ذهن منح*رفم از چرت و پرت گفتم.
کم نیاوردم خواستم گندمو جمع کنم.
+نه خب میدونی چیه...
با احساس گرمیی روی گ..رد..نم حرفم نصفه موند.
وقتی به وضعیتم دقت کردم متوجه شدم
جونگکوک کَلَش تو گ.رد.ن.مه
شاید الان دارید با خودتون میگید
عو چه گو.زمانتیک!!!
ولی اصلا هم نبود!
اون داشت منو گ.از میگرفت!!!
از شدت درد جیغ فرا بنفشی کشیدم؛
سرشو عقب کشیدو چشمکی بهم زد.
دستمو روی گ.رد.ن.م گذاشتم عجیب سوز میداد
با چشمایی که چند قدم با بارونی شدن فاصله داشت بهش خیره شدم که..
60 لایک
#part_22
_ادمو تـ/ـ.حــ/ـ.رـ.یــک میکنی!
+ تح. ر. ی. ک؟
سرشو نزدیکم اورد
فقط کمی ل/ب/اش با ل/ب/ام فاصله داشت.
اروم نگاهش سر خورد روی ل/بــام
ترسیده زیر تـ...نش تکونی خوردم
_لیلی!
+ب.. بله.. چیه؟ ولم کن خواهش میک..
_اجازه میدی؟
یکم گذشت که منظورشو بفهمم و دو هزاریم جا بیوفته.
بعد اینکه فهمیدم با تعجب گفتم.
+ عجیبه فک نمیکردم اجازه بگیری نه مثل اینکه ادم شدی!
_ ادم که بودم این یک دوما میتونم اینکارارو بدون رضایتت هم انجام بدم! مهم نیاز خودمه که برطرف بشه!
ولی گفتم بهتره اول بهت بگم بهتره توهم کمی ل..ذت ببری؟ هوم؟
هومو کشدار گفتو نفسای گرمش داشت پوستمو قلقلک میداد
نه تنها لذ.تی نداشت بلکه از خودمم متنفر میشدم!
این پوفیوز چی میگه؟
با صدای نسبتا بلند گفتم
_تو گ*وه خوردی که میخوای بامن کارای من*حرفا*نه انجام بدی پسره خـر گـاو از جلو چشمام گمشو نکبت!
جونگکوک بیچاره که تا اون لحظه با چشمای از حدقه بیرون زده نگام میکرد قهقهه ای زدو سرشو به نشانه تاسف تکون داد
_کارای من*حرفا*نه اره؟ خیلی منح*رفی بچه خیل داری نگرانم میکنی البته بد هم نیست یه را*ند نریم؟
با گفتن جملش تازه فهمیدم چه سوتیای دادم.
این جونگکوک بدبخت اصلا منظور خاصی نداشت
ولی من با ذهن منح*رفم از چرت و پرت گفتم.
کم نیاوردم خواستم گندمو جمع کنم.
+نه خب میدونی چیه...
با احساس گرمیی روی گ..رد..نم حرفم نصفه موند.
وقتی به وضعیتم دقت کردم متوجه شدم
جونگکوک کَلَش تو گ.رد.ن.مه
شاید الان دارید با خودتون میگید
عو چه گو.زمانتیک!!!
ولی اصلا هم نبود!
اون داشت منو گ.از میگرفت!!!
از شدت درد جیغ فرا بنفشی کشیدم؛
سرشو عقب کشیدو چشمکی بهم زد.
دستمو روی گ.رد.ن.م گذاشتم عجیب سوز میداد
با چشمایی که چند قدم با بارونی شدن فاصله داشت بهش خیره شدم که..
60 لایک
- ۱۷.۲k
- ۱۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط