Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#part_20


مردمک چشماش کمی فقط کمی گرد شد
انگار فکرشو نمیکرد بخوام درخواستشو پس بزنم..
نه جدی جدی فکر کرده من از اون دخترای هر*زه ام! مغزم داشت سوت میکشید.
جونگکوک به هیچ وجه کوتاه نیومد و به اجبار
با هر بدبختی بود خودمو راضی کردم و "باشه"رو دادم
نمیشناختمش.. ولی یه اعتمادی هم بهش داشتم.
با شیطنت نگاهی بهم انداخت

_عالیه امشب کلی کار داریم!
+م.. مم.. منظورت چیه!؟
_نترس برو بالا

«ویو جونگکوک»

داشتم به این موضوع فکر میکردم که ایده خوبیه که تو اتاقش بخوابم یا نه؟
شاید اگه میخابیدم پرو میشد؟
صورت گردو کوچیکش توی ذهنم هک شده بود
با نشون دادن نوک زبون لعنتیش حرصمو در میاورد، و همچنین منو یاد ویکتوریا و شیطونیاش مینداخت.. کاراش درست مثل ویکتوریا دیوونه کننده بود

دختره.. لیلی! زیبا بود خیلی زیبا.
ولی ان چنان غرق در عشقم به ویکتوریا بودم لیلی به چشمم نمی یومد..
اما میخاستم امشب ته ته فیضو ببرم.. کو*ن لق همشون.. چرا از نیازام بگذرم؟

«ویو لیلی»

ساعت حدود یازده بود.
به سمت کمدم رفتم
تاپ سفید رنگمو پوشیدم که پهلوهاش با بندای سیاه بسته شده بودن
با این خیال که ارشیا دیگه قرار نیست بیاد  لباس هایی که تا حد امکان راحت بودن رو تـ..ن کردم.
یه شلوارک تا بالای زانو هام پوشیدمو خودمو روی تخت انداختم
به سه نرسیده چشمام گرم شدو..
صدای مردانه به گوشم خورد!

_سلام فسقلی

مثل برق گرفته ها سرمو از روی بالش بلند کردم.

+هین تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟برو بیرون لباس مناسبی تـ.نم نیست!
_ من مشکلی ندارم
+یعنی چی؟من دارم! برو بیرون لباس مناسبی ت.نم نیست
_فکر کردی مهمه؟
+جونگکوکککک..
_هیس بسه دیگه کم جیغو داد کن میدونی هرکاری دلم بخواد میکنم و هیچ کسیم نظرمو عوض نمیکنه!
الانم پامو بیرون نمیزارم

60 لایک
دیدگاه ها (۳۱)

#Gentlemans_husband#part_21چیز دیگه ای نگفتم چی میگفتم؟ درو ...

#Gentlemans_husband#part_22_ادمو تـ/ـ.حــ/ـ.رـ.یــک میکنی! +...

#Gentlemans_husband#part_19عجب روباهیه این مرد... رسیدیم خون...

#Gentlemans_husband#part_18_خوابم میادو خستم شرکت کلی کار ری...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_212(چند مین بعد)لـ.. بام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط