Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_39
_لیلی یه معذرت خواهی بهت بدهکارم
از جایی اعصابم خورد بود خیلی زود قضاوت کردم
(با مکث ادامه داد)
_توهم یه قولی بده
درسته هرکسی توی زندگی سختیایی داره
ولی دلیل نمیشه که خیلی زود خودتو ببازیو بخوای خودتو از این زندگی محو کنی! اگه دقت کنی
وقتی یه سختیی رو پشت سر میزاری بعد بهش فکر میکنی
به خودت افتخار میکنی که اینقدر راحت اونو پشت سر گذاشتیو الان یه مرحله جلوتری! پس هیچوقت خودتو نباز
حرفاش بی اندازه دلگرم کننده و تاثیر گذار بودن
خیلی خوب صحبت میکردو میتونست یه خری مثل منو هم رام کنه کمی هم تعجب کردم
جونگکوک و این حرفا؟ از جام بلند شدم
دست خودم نبود نمیتونستم دپرس بمونم.. از درون داغون بودم ولی ظاهرمو حفظ میکردم
لبخند شیطونی زدم
بدون توجه به جمله دوم و صحبتای اخرش گفتم
+اشکالی نداره نشونه کم عقلیته که اعصاب خوردگیت رو روی یکی دیگه خالی میکنی
خندید و گفت:
_عه که اینطور
+اوهوم
اروم بلند شدم
_کجا به سلامتی
+برم غذا کوفت کنم دیگه
_غذای تو اینجاس
کمی به جملش فکر کردم
وقتی متوجه منظورش شدم هینی کشیدم
+هین بی شعور
_تو داری به چی فک میکنی بچه؟ منظورم اینه اینجاس رو میز
+عاها م... من...
پقی زد زیر خنده و ساعدشو روی چشماش گذاشت
+مرض رو اب بخندی پوفیوز
_عه که پوفیوز اره؟ باشه
هینی کشیدم و فرار رو ترجیح دادم اونم داشت دنبالم میکرد
_وایسا دیگه بچه شدی باز؟ کارت دارم وایسا
به طرف اشپزخونه رفتم
رو کردم به جونگکوک و هی این پا اون پا میکردم و میخندیدم
انگار نه انگار دیشب بود که جونگکوک چشم دیدنمو نداشت!
داشت نزدیک میشد
90 لایک
#part_39
_لیلی یه معذرت خواهی بهت بدهکارم
از جایی اعصابم خورد بود خیلی زود قضاوت کردم
(با مکث ادامه داد)
_توهم یه قولی بده
درسته هرکسی توی زندگی سختیایی داره
ولی دلیل نمیشه که خیلی زود خودتو ببازیو بخوای خودتو از این زندگی محو کنی! اگه دقت کنی
وقتی یه سختیی رو پشت سر میزاری بعد بهش فکر میکنی
به خودت افتخار میکنی که اینقدر راحت اونو پشت سر گذاشتیو الان یه مرحله جلوتری! پس هیچوقت خودتو نباز
حرفاش بی اندازه دلگرم کننده و تاثیر گذار بودن
خیلی خوب صحبت میکردو میتونست یه خری مثل منو هم رام کنه کمی هم تعجب کردم
جونگکوک و این حرفا؟ از جام بلند شدم
دست خودم نبود نمیتونستم دپرس بمونم.. از درون داغون بودم ولی ظاهرمو حفظ میکردم
لبخند شیطونی زدم
بدون توجه به جمله دوم و صحبتای اخرش گفتم
+اشکالی نداره نشونه کم عقلیته که اعصاب خوردگیت رو روی یکی دیگه خالی میکنی
خندید و گفت:
_عه که اینطور
+اوهوم
اروم بلند شدم
_کجا به سلامتی
+برم غذا کوفت کنم دیگه
_غذای تو اینجاس
کمی به جملش فکر کردم
وقتی متوجه منظورش شدم هینی کشیدم
+هین بی شعور
_تو داری به چی فک میکنی بچه؟ منظورم اینه اینجاس رو میز
+عاها م... من...
پقی زد زیر خنده و ساعدشو روی چشماش گذاشت
+مرض رو اب بخندی پوفیوز
_عه که پوفیوز اره؟ باشه
هینی کشیدم و فرار رو ترجیح دادم اونم داشت دنبالم میکرد
_وایسا دیگه بچه شدی باز؟ کارت دارم وایسا
به طرف اشپزخونه رفتم
رو کردم به جونگکوک و هی این پا اون پا میکردم و میخندیدم
انگار نه انگار دیشب بود که جونگکوک چشم دیدنمو نداشت!
داشت نزدیک میشد
90 لایک
- ۵۰.۷k
- ۲۲ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط