رمان جونگ کوک
#چشمان.خمار🍷
#Part.10
رسیدم به اتاقم در رو قفل کردم و ات هم پرت کردم رو تخت..
+چته چرا اینجوری میکنی؟مگه دختره چی کار کردی که اینجوری کتکش میزدی؟ از قیافش معلومه از منم کوچیک تره
_تو کارای من دخالت نکن!! اره اون از تو پنج سال کوچیک تره ولی یه کاری کرده که باید تاوانشو بده(داد.عصبی)
+چه کاری؟
_اونو وقتی میخواست با وسایلی که بدون اجازه از عمارت برداشته فرار میکرد گیرش انداختن! تازه این اولین بارش نیست و یه بار دیدن میخواسته یکی از خدمتکار هه رو بکشه.برای همین میگم تو کارم دخالت نکن!(عصبی)
+خب که چی؟ مردم هر چیزی بگن باید باور کنی؟ اصلا کدوم خری گفته میخواسته یکی از خدمتکار ها رو بکشه؟ یه دختره 12 ساله چطوری میتونه آدم بکشه؟(گریه)
_......(سکوت.تعجب)
+حتما نیازه مالی داشته که با وسایل عمارت داشته فرار میکرده شایدم یکی گفته بود این کار رو بکنه پس تهمت نزن! این رو بدون نباید آدم ها رو از ظاهرشون قضاوت کنی!(گریه.عصبی)
_ات....
+حرف نزن!(داد)
همینجوری داشت با چشای اشکیش نگاهم میکرد که برگشت و از اتاق رفت بیرون منم چند لحظه به در خیره بودم که تازه ویندوزم اومد بالا
_اتــــ صبر کن..(داد)
♡ویو ات♡
واقعا اعصابم خورد بود اخه یعنی چی که یه دختر رو کتک میزد؟ یعنی چقدر بی رحمه که داره یه بچه رو میزنه؟ از اتاقش اومدم بیرون و مستقیم رفتم پیش اون دختره و جلوش نشستم دستاشو گرفتم
+حالت خوبه؟ جاییت درد میکنه؟(بغض.نگران)
دختر:....
+با من راحت باش
دختر: ا.. اره.. خـ.. خوبم ااییی(لکنت.بغض)
+چیزی شد؟ کجات درد میکنه؟ میتونی راه بری؟
دختر: هـ.. هیچیم. نیست.. شما برید.. خودتون رو تو دردسر نندازید(لکنت..حوصله نوشتن لکنت هاشو ندارم خودتون تصور کنید🫴🏻)
+حرف اضافی نزن پاشو ببینم پاشو بریم اتاقم اونجا حرف میزنیم
از بازوی دختره گرفتم و کمکش کردم بلند بشه.. عوضیا طوری زده بود که کل بدنش کبود و خونی شده بود از لب و ابروشم خون میومد.
تو همین لحظه جونگ کوک با دو اومد جلو روم وایساد
_داری چی کار میکنی هاان؟(داد.نفس نفس)
+به تو ربطی نداره!! بکش کنار بزار برم اتاقم
_گفتم چی کار میکنی؟!!(داد نه هااا عربدههه)
از صداش ترسیدم و چشامو بستم ولی به روم نیاوردم که ترسیدم...
+یه چیزی میگم اینو بدون! اولا اتفاقات دیشب یادت باشه! این که چه جوری داشتی بهم التماس میکردم خوب بشم و نفس بکشم!.. دوما درسته پدرم به حساب میای ولی من میتونم برای خودم تصمیم بگیرم!.. سوما این دختره رو هم خدمتکار شخصیم میکنی و هیچ کس و ناکسی حتی خودت جرعت اینو نداری که بهش بگی بالا چشت آبروعه وگرنه من میدونم و خودت!!!
_ الان داری برا من خط و نشون میکشی؟(نیشخند.عصبی)
+هر چی میخوای بهش بگو ولی اینو بدون من با بقیه دخترا فرق دارم مثل بقیه لوس نیستم و با این که مریضم ولی آدم عصبی هستم! حتی میتونم کاری کنم که بیوفتی زمین و نتونی بلند بشی بری اتاقت!(نیشخند)
_عههه؟ مثلا چه کاری میتونی بکنی فسقلی؟(خنده)
بدون مکس کردن...
شرایط... 5 لایک❤4کامنت💌
به نظرتون چرا میخواست فرار کنه؟ یا چه بلایی سر کوک اومده و میخواد چه کاری با ات بکنه؟ اگه میخواید بدونید شرایط رو برسونید😉
#Part.10
رسیدم به اتاقم در رو قفل کردم و ات هم پرت کردم رو تخت..
+چته چرا اینجوری میکنی؟مگه دختره چی کار کردی که اینجوری کتکش میزدی؟ از قیافش معلومه از منم کوچیک تره
_تو کارای من دخالت نکن!! اره اون از تو پنج سال کوچیک تره ولی یه کاری کرده که باید تاوانشو بده(داد.عصبی)
+چه کاری؟
_اونو وقتی میخواست با وسایلی که بدون اجازه از عمارت برداشته فرار میکرد گیرش انداختن! تازه این اولین بارش نیست و یه بار دیدن میخواسته یکی از خدمتکار هه رو بکشه.برای همین میگم تو کارم دخالت نکن!(عصبی)
+خب که چی؟ مردم هر چیزی بگن باید باور کنی؟ اصلا کدوم خری گفته میخواسته یکی از خدمتکار ها رو بکشه؟ یه دختره 12 ساله چطوری میتونه آدم بکشه؟(گریه)
_......(سکوت.تعجب)
+حتما نیازه مالی داشته که با وسایل عمارت داشته فرار میکرده شایدم یکی گفته بود این کار رو بکنه پس تهمت نزن! این رو بدون نباید آدم ها رو از ظاهرشون قضاوت کنی!(گریه.عصبی)
_ات....
+حرف نزن!(داد)
همینجوری داشت با چشای اشکیش نگاهم میکرد که برگشت و از اتاق رفت بیرون منم چند لحظه به در خیره بودم که تازه ویندوزم اومد بالا
_اتــــ صبر کن..(داد)
♡ویو ات♡
واقعا اعصابم خورد بود اخه یعنی چی که یه دختر رو کتک میزد؟ یعنی چقدر بی رحمه که داره یه بچه رو میزنه؟ از اتاقش اومدم بیرون و مستقیم رفتم پیش اون دختره و جلوش نشستم دستاشو گرفتم
+حالت خوبه؟ جاییت درد میکنه؟(بغض.نگران)
دختر:....
+با من راحت باش
دختر: ا.. اره.. خـ.. خوبم ااییی(لکنت.بغض)
+چیزی شد؟ کجات درد میکنه؟ میتونی راه بری؟
دختر: هـ.. هیچیم. نیست.. شما برید.. خودتون رو تو دردسر نندازید(لکنت..حوصله نوشتن لکنت هاشو ندارم خودتون تصور کنید🫴🏻)
+حرف اضافی نزن پاشو ببینم پاشو بریم اتاقم اونجا حرف میزنیم
از بازوی دختره گرفتم و کمکش کردم بلند بشه.. عوضیا طوری زده بود که کل بدنش کبود و خونی شده بود از لب و ابروشم خون میومد.
تو همین لحظه جونگ کوک با دو اومد جلو روم وایساد
_داری چی کار میکنی هاان؟(داد.نفس نفس)
+به تو ربطی نداره!! بکش کنار بزار برم اتاقم
_گفتم چی کار میکنی؟!!(داد نه هااا عربدههه)
از صداش ترسیدم و چشامو بستم ولی به روم نیاوردم که ترسیدم...
+یه چیزی میگم اینو بدون! اولا اتفاقات دیشب یادت باشه! این که چه جوری داشتی بهم التماس میکردم خوب بشم و نفس بکشم!.. دوما درسته پدرم به حساب میای ولی من میتونم برای خودم تصمیم بگیرم!.. سوما این دختره رو هم خدمتکار شخصیم میکنی و هیچ کس و ناکسی حتی خودت جرعت اینو نداری که بهش بگی بالا چشت آبروعه وگرنه من میدونم و خودت!!!
_ الان داری برا من خط و نشون میکشی؟(نیشخند.عصبی)
+هر چی میخوای بهش بگو ولی اینو بدون من با بقیه دخترا فرق دارم مثل بقیه لوس نیستم و با این که مریضم ولی آدم عصبی هستم! حتی میتونم کاری کنم که بیوفتی زمین و نتونی بلند بشی بری اتاقت!(نیشخند)
_عههه؟ مثلا چه کاری میتونی بکنی فسقلی؟(خنده)
بدون مکس کردن...
شرایط... 5 لایک❤4کامنت💌
به نظرتون چرا میخواست فرار کنه؟ یا چه بلایی سر کوک اومده و میخواد چه کاری با ات بکنه؟ اگه میخواید بدونید شرایط رو برسونید😉
- ۲.۳k
- ۲۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط