رمان جونگ کوک

#چشمان.خمار🍷
#Part.11

بدون مکس کردن پامو آوردم جلو و با پاشنم خیلی محکم زدم تو دستگاه بچه سازش که یه داده خیلی بلند زد(توجه داشته باشید دمپایی🩴پوشیده بود😂)
بادیگارد ها: ارباببب
دختره: هییییییی
+حالا فهمیدی چه کاری؟(خنده) تا ظهر بمون اینجا تا بتونی بلند بشی آقای! جئون! جونگ! کوک!(نیشخند)
دوباره برگشتم رو به پله ها و با دختره رفتیم بالا تو اتاقم
در رو باز کردم و کمک کردم دراز بکشه رو تخت تا یکم پماد بزنم به بدنش
برگشتم و رفتم از کشوی میز آرایشم یه پماد آوردم و نشستم رو تخت
+لباست رو در بیار تا این پماد رو بزنم به بدنت(لبخند)
دختر: ولی...
+میدونم خجالت میکشی ولی تو خدمتکار شخصی منی و از این به بعد باید باهام راحت باشی تازه تو جای بچه منی چون کوچولویی(لبخند)
دختر: چـ.. چشم
لباسش رو در آورد که با دیدن بدن کبود و زخمیش گریم گرفت اخه با چه دلی تونست این دختره بچه مظلوم رو سیاه و کبود کنه؟ قلبش از چی ساخته شده؟
با اشک هایی که دونه دونه از صورتم میریختن پماد رو ریختم دستم و زدم به بدنش که جیغ کشید
+ببخشید ولی اولش یکم سوزش داره
همین طور که پماد رو میزدم پرسیدم..
+چرا میخواستی با وسایل عمارت فرار کنی؟عاا ببخشید اگه با این سوال ناراحتت میکنم ولی میخوام بهت کمک کنم(بغض.لبخند)
دختر: خب چیزه..(بغض)
+بگو..
دختر: خب من یه خواهر بزرگ تر از خودم دارم که سرطان خون داره دکترا گفتن اگه عمل نشه میمیره. اون پولی هم که من با کار کردن تو اینجا میگرفتم برای عمل کردنش کم بود منم به خاطره همین اون کار رو کردم(گریه)
+اووه ببینم خواهرت تو کدوم بیمارستانه؟
دختر: پول کافی برای بستری کردنش نبود پس نشد که بستریش کنیم الانم توی یه خونه هست که اجارش کردیم
+ببینم اسمت چیه؟
دختر: هه مالین(هه یه فامیلیه مثل پارک یا جئون!!)
+چه اسم خوشگلی داری(لبخند)
مالین: اسم شما چیه خانم؟
+پارک ات ولی خب از دیروز به بعد جئون ات هستم
مالین: خوشبختم
پماد رو زدم به بدنش و کمک کردم همونجوری بدون لباس رو تخت دراز بکشه تا یکم استراحت کنه خودمم رفتم حموم و بعد از چند دقیقه اومدم بیرون لباسام رو پوشیدم و یه تینت لب قرمزه کم رنگ زدم و رفتم پایین..
دیدم جونگ کوک نیست
+هههه پس با بادیگاردات رفتی اتاقت؟(نیشخند)
رفتم آشپز خونه که میز رو چیده بودن جسیکا هم اونجا بود
+عه سلام جسیکاا
جسیکا: سلام عزیزه دلم حالت خوبه؟
+ممنون تو خوب باشی خوبم(لبخند)
جسیکا: شیطون(خنده) ببینم دیشب کجا گذاشتی رفتی؟
+هاا عه خب چیزه برگشتم اتاق خودم (خنده ضایع)
جسیکا: باشه بیا صبحونتو بخور
نشستم رو به روش که دوباره لب زد..
جسیکا: راستی از کوک خبر داری؟ اخه باید تا الان بیدار میبود
+نمیدونم شاید رفته(لبخند)
صبحونه رو خوردم و خواستم بلند بشم که یکی از بادیگارد های جونگ کوک جلوم سبز شد..
بادیگارد: خانم آقای جئون گفتن آماده بشید برید بیرون دم در منتظرتونن
+باشه تو برو
مستقیم رفتم اتاقم و آماده شدم
یه لباس پوشیدم و موهامم دو تا بافت انداختم رو شونه هام(عکس میدم) تینت لبم رو تمدید کردم. یه نامه. برای مالین نوشتم گذاشتم جلو میز آرایشم و کوله و گوشیمم برداشتم زدم بیرون
رفتم حیات که دیدم نشسته تو ماشین و به گوشیش نگاه میکنه منم برای کرم ریزی رفتم تکیه دادم به چهار چوب پنجره ماشینش و گفتم..
+به بهه آقا خوشتیپه تونستن راه برن؟(خنده)
_ات اصلا حوصله ندارم بیا سوارشو(عصبی)
+خب حالا بی اعصاب
رفتم نشستم کنارش که از عمارت زد بیرون. داشت با سرعت میدوند که یهو جیغ کشیدم
+یوهووووووووو همینههه گاز بدهه(جیغ.خنده)

شرایط پارت بعد 7 لایک ❤ 5 کامنت💌
دیدگاه ها (۵)

رمان جونگ کوک

رمان جونگ کوک

رمان جونگ کوک

رمان جونگ کوک

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟏𝟒چند قدم رفتم جلو تر که دقیقا روبه روی هم قرار...

#𝐖𝐡𝐲_𝐡𝐢𝐦𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟓𝟗آنالی:سرشو آورد نزدیک و خواست چیزی بگه که محک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط