ادامع p

ادامع p20

با تردید رفتم سمت آیفون.
همین که صفحه روشن شد...
کوک.
بی‌اراده، دکمه رو زدم.
درو باز کردم.
پابرهنه دویدم سمت در.
در که باز شد، کوک همون‌جا ایستاده بود. موهاش کمی خیس بود، تی‌شرت تنش چسبیده بود به بدنش. نگاهش اما... عجیب بود.
نه خجالت، نه انتظار.
یه‌جور سرگردونی. انگار خودش هم نفهمیده چرا اونجا بود؟
+کوک؟
–ات...
+اتفاقی افتاده؟
چند ثانیه نگاه کرد. نفسش سنگین بود.
چشماش توی صورتم چرخید.
بعد خیلی آروم، خیلی بی‌دفاع، گفت:
– نه... فقط... نمی‌دونم چرا اینجام.
اون لحظه قلبم لرزید.
دفعه‌ی چندمه؟ چند بار دلم برای همین صحنه تنگ شده بود، اما هیچ‌وقت جرأت نکردم بیام دم درش؟
چند بار تا دم در رفتم، قدمامو شمردم، بعد برگشتم بدون اینکه درو بزنم؟
اما اون، اومده بود.
لبخندم آروم بود، ولی واقعی:
+بیا تو... یه چیزی بخوریم.

رو مبل نشسته بودیم.
ی ساعتی شدع بود نصف بطری ویسکی تموم شده بود
هیچی نمی‌گفت. منم چیزی نمی‌گفتم.
اون سرش پایین بود. منم هی دستمو می‌ذاشتم رو پتو، ور می‌رفتم با لبه‌ی لیوان.
آخرش دیگه نتونستم تحمل کنم.
زیر لب پرسیدم:
+تو... واقعاً سو اه رو دوست داری؟
سرش رو آورد بالا. یه لحظه به صورتم نگاه کرد، بعد دوباره به لیوان توی دستش خیره شد.
چند ثانیه سکوت...
بعد با صدای خفه، گفت:
– نمی‌دونم، ات. وقتی نیست... دلم براش تنگ نمی‌شه. ولی وقتی هست، نمی‌تونم تصور کنم که بدونش زندگی کنم.
خیره شدم بهش.
اون لحظه، اونقدر خسته و واقعی بود که دلم خواست بغلم کنه و بگه "ولی تویی که..."
ولی نگفت.
دستم رو گذاشتم رو شونه‌ش.
آروم. محکم. مثل وقتی تصمیم گرفتم خودمو، احساسمو، توی چشمش بریزم.
+تو عاشقش نیستی، کوک. فقط بهش وابسته‌ای. فرق داره.
صورتش تکون خورد. انگار چیزی توی وجودش ترک برداشت.
انگار جمله‌هامو تو ذهنش تکرار کرد. نگاهش خیره شد به چشمام.
– پس چی‌کار کنم؟
آروم پلک زدم.
نفسمو دادم بیرون.
صدامو پایین آوردم:
+اینو فقط تو می‌تونی بفهمی. ولی یه چیزو مطمئنم...
سو اه تورو دوست داره، اما بهت وابسته نیست.
تو، برعکس.
فکر کن. خوب فکر کن. قبل از اینکه دیر شه.
بلند شدم. رفتم سمت پنجره. سیگارم رو روشن کردم.
پک اول… بلند…
خودمو انداختم رو صندلی کنار شیشه.
تو دلم می‌خواستم فریاد بزنم:
+کوک، بخدا من اینجام... ببینم... فقط منو ببین...
ولی گفتم:
هیچی.
فقط پک دومو زدم.
همین.
دیدگاه ها (۰)

p21وقتی همه نگاه می‌کنن، فقط باید بدرخشی...حتی وقتی داری توی...

p22نفس‌های ات به شماره افتاده بود. ماشین رو همون‌طور روشن کن...

p20صدای خنده‌ی کودکانه تو خونه می‌پیچید.نور گرم چراغ‌های سقف...

p19صدای کوبیدن بارون روی شیشه‌های ماشین با نفس‌های کلافه‌ی ا...

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

ای کسی که این پیام رو می خونی؛ نمی دونم کجایی؛ نمی دونم چکار...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁴ می خوام وقتی رفتیم خونه ازش تشکر ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط