p21

وقتی همه نگاه می‌کنن، فقط باید بدرخشی...
حتی وقتی داری توی سکوت، تکه‌تکه می‌شی.

صدای فریاد فن‌ها، نورهای سفید و قرمز، رقص شونه‌ها و کف زدن‌ها، همه چیز همون‌طور بود که باید می‌بود.
کوک وسط صحنه ایستاده بود.
لبخند روی لبش بود، بدنش با ریتم آهنگ می‌جنبید، لب‌هاش شعر رو تکرار می‌کردن...
ولی توی چشم‌هاش هیچ چیزی نبود.
نه برق، نه انگیزه، نه حتی زندگی.
ات از مانیتور پشت صحنه داشت نگاش می‌کرد.
یه لحظه لبخند زد، ولی همون لحظه، نگاه کوک به دوربین خورد.
تو همون دو ثانیه، ات فهمید...
یه چیزی درست نیست.
کوک ادامه داد، آهنگ تموم شد، آخرین پوز با دست‌هایی که رو به جمعیت باز کرده بود...
نور صحنه خاموش شد.
فریاد هوادارها هنوز توی سالن می‌پیچید.
همه داشتن وسایل جمع می‌کردن، اعضای گروه یکی‌یکی می‌اومدن پایین.
فقط یک نفر نبود.

جونگ‌کوک.

سکوت عجیب پشت صحنه مثل زنگ هشدار توی گوش ات می‌پیچید.
بدون اینکه چیزی بگه، دوید سمت بقیه.
کوک؟
مدیر برنامه نفس‌نفس‌زنان گفت:
*نمیدونیم ات شی… قسم می‌خورم تا چند دقیقه پیش اینجا بود.
منظورت چیه که نمی‌دونین؟
از اون ور، نامجون هم فریاد زد:
واقعاً نیست! همه جا رو داریم می‌گردیم. گم شده
ات یک قدم عقب رفت، بعد بلند داد زد:
مگه جا کلیدیه که گم بشه؟!
ات چشماش میلرزیدنو به اطراف نگاه میکرد با دستاش موهاشو بهم ریخت بعد داد زد
دوربینا چی؟! اون دوربینای لعنتی مدار بسته کجان؟!
همین‌جور که داشت سمت اتاق کنترل می‌دوید، یکی از استف ها جیغ زد:
*این... اینو جلوی در پشتی پیدا کردم.
دست ات لرزید.
کت کوک رو گرفت.
زیر نور کم، لکه‌ی خون روی آستین کت برق می‌زد.
زمان کند شد.
دست‌هاش لرزیدن. چشماش دو دو می‌زدن.
پاهاش سست شدن ولی زمین نخورد. فقط یه کلمه از لبش بیرون اومد:
ک...و...کم؟
مثل کسی که توی آب افتاده باشه، گوشی رو از جیبش کشید بیرون و تماس گرفت.
در عرض ۱۵ دقیقه، یه تیم جست‌وجوی کامل رسید.
سالن، پشت‌صحنه، اتاق‌های تعویض لباس، در خروج اضطراری، حتی سقف سالن بازرسی شد.
هیچی.
ات خودش هم داشت مثل یه دیوونه از این‌ور به اون‌ور می‌دوید.
رفت خونه‌ی کوک. نبود.
خونه‌ی خودش. نبود.
پدر و مادر کوک؟
دوستاش؟
برادرش؟
باشگاه؟
استودیو؟
هیچ‌کس کوک رو ندیده بود.

ادامش در کامنتا
دیدگاه ها (۵)

p22نفس‌های ات به شماره افتاده بود. ماشین رو همون‌طور روشن کن...

P23هرکسی این داستان رو می‌خوند، فکر می‌کرد دیگه آخرشه… که تم...

ادامع p20با تردید رفتم سمت آیفون.همین که صفحه روشن شد...کوک....

p20صدای خنده‌ی کودکانه تو خونه می‌پیچید.نور گرم چراغ‌های سقف...

p14بوی چوب گیاه ها هنوز زیر بینی حس میشد. نورهای که برای روش...

دوست پسر دمدمی مزاج

پارت ۱۵۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط