p

p22

نفس‌های ات به شماره افتاده بود. ماشین رو همون‌طور روشن کنار جاده رها کرد. تاریکی بین درختا خفه‌کننده بود، ولی یادش بود...
یه بار، فقط یه بار، کوک ازش عکس گرفته بود اینجا. همون‌جایی که بستنی‌شونو روی نیمکت چوبی خورده بودن و از سکوتِ بدون دوربین‌ها لذت برده بودن.
پله‌های چوبی زیر پاش صدا می‌داد. دستش می‌لرزید وقتی دستگیره‌ی کلبه رو گرفت. در باز بود...
نفسش تو سینه‌اش حبس شد.
نور کم‌رنگ ماه از پنجره‌ی باریک می‌تابید روی کسی که گوشه‌ی اتاق، جمع شده بود...
کوک.
بدنش مثل یک تکه‌ی جداشده از دنیا، کنج دیوار افتاده بود. سرش پایین، دستاش دور زانوهاش حلقه شده، پیراهنش چروک، رد خون خشک شده از دماغش تا گردنش رفته بود.
چشماش بسته بودن، ولی مژه‌هاش خیس بودن…
انگار ساعت‌ها بود که همون‌جا، تو سکوت، نفس کشیده و فرو ریخته.
ات آروم نزدیک شد. پاهاش هنوز می‌لرزیدن، ولی صداشو صاف کرد:
+کوک...
(جوابی نیومد.)
روی زمین نشست، چند قدمی جلوتر، با فاصله. نمی‌خواست بترسونتش. صدای قلبش از توی سینش می‌کوبید تو گوش‌هاش.
کوک بالاخره سرشو بلند کرد. اون چشم‌های همیشه مطمئن، حالا خسته بودن. تار. بی‌روح. یه نگاه کوتاه به ات کرد، لبخند کجی زد، اما لبخند نبود؛ یه نیشخند تلخ بود.
زمزمه کرد، صداش گرفته بود:
_اومدی... هه... همیشه تویی که میای.
ات بدون فکر، جلو رفت. نشست کنارش. بازوشو انداخت دورش. کوک خشکش زد، ولی مقاومت نکرد. فقط سرشو گذاشت روی شونه‌ی ات و اجازه داد اشکاش دوباره بریزه.
ات تو گوشش گفت، آروم و محکم:
+آره. همیشه میام.
+هر بار، تا ته دنیا هم که بری، من میام...
+ولی لطفاً، بی‌خبر نرو.
کوک صدایی در نیاورد. فقط سرشو تکون داد، خیلی آروم. بعد سرشو فرو کرد تو گردن ات، شبیه بچه‌ای که بالاخره جایی برای قایم شدن پیدا کرده باشه.
ات هنوزم می‌لرزید، ولی دستشو انداخت دور بدن یخ‌زده‌ی کوک. موهاشو ناز کرد. نفس‌های کوک روی گردنش سنگین بود، و اشک‌هاش داغ.
هیچ‌کدوم حرف نزدن.
اما اون شب، شاید اولین شبی بود که کوک بعد از مدت‌ها، بدون ماسک، بدون نور، بدون تشویق... فقط گریه کرد.
و ات، فقط نگهش داشت.
دیدگاه ها (۰)

P23هرکسی این داستان رو می‌خوند، فکر می‌کرد دیگه آخرشه… که تم...

p24«یعنی می‌توانم فراموشت کنم؟»این جزیره هیچ تغییری نکرده…هن...

p21وقتی همه نگاه می‌کنن، فقط باید بدرخشی...حتی وقتی داری توی...

ادامع p20با تردید رفتم سمت آیفون.همین که صفحه روشن شد...کوک....

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت 3

پارت ۸جیمین: تو الان برای من غذایی که شما ادما میخورین رو بر...

black flower(p,208)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط