Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_150


+ وونا مگه خانواده یونگی میدونن که شما...

خودش فهمیدو سریع جواب داد

_نه فعلا داریم مثلا رفاقتی پیش میریم فکر میکنن فقط رفیقیم
+عجب خانواده روشن فکری داره!
حالا اگه من میگفتم با یه پسر دوستم دارم میزدن!

خندیدو حرفم رو تایید کرد
همراهش سمت اتاق رفتیم
صدای همهمه ای داخل اتاق میومد
بیخیال در زدن وارد شدیم
اولالا اینجارو...
یونگی، نامجون، جونگکوک، تهیونگ(داداش جنی)، جیمین(پسر عموی جونگکوک)

همه توی اتاق ما بودن
با چشمای ورقلمبیده خواستیم برگردیم که جونگکوک گفت

_بفرمایید داخل

معذب همراه وونا وارد شدیم و سلام دادم
یونگی جواب داد

_سلام زن داداش
_سلام

تهیونگ پرید وسط حرفامون

_عجب پس لیلی شمایید درسته؟
_درسته
_ خوشبختم زن داداش

جواب دادم

_همچنین خیلی ممنون

وونا رفتو کنار یونگی ایستاد
اه اه دختریه کثا.فت
منو ول کرد رفت پیش معشوقش
منم برای اینکه ضایع نباشه رفتم و کنار جونگکوک ایستادم

تهیونگ و جیمین روی تخت نشسته بودن یونگی روی صندلی میز کامپیوتر
و جونگکوک هم به دیوار تکیه داده بود و یه پاش چسب دیوار بود

اینبار جیمین گفت

_منم از اشناییت خوشبختم زن داداش جیمین ام پسر عموی جونگکوک
+همچنین منم خیلی خوشبختم

175 لایک
دیدگاه ها (۹)

#Gentlemans_husband#Season_two#part_151باهم حرف میزدنو میخند...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_152رو بهش ترسیده لب زدم+...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_149_ببین دختر... منو جون...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_148صورتش از شدت حرص قرمز...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_191_سلام لیلی خوبی؟ جونگ...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_189دیدم اوکیه و دوباره ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط