#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_152
رو بهش ترسیده لب زدم
+جونگکوک الان نه
حالت چهرش تغییر کرد ولی فقط سری تکون داد
_میرم پایین
اینو گفت جلو تر از من از اتاق خارج شد.
نفس اسوده ای کشیدم
سمت کمد لباسام رفتم
خواستم یکم رنگ روی چهرمو تغییر بدم برای همین نشستم پشت میز ارایشیم
با هر بدبختیی بود یه خط چشم گربه اب که از حق نگذریم ترکیبش با مژه های قشنگم و همینطور دریای چشمام فوق العاده شده بود کشیدم
یه رژ نود هم زدم.
این بین حواسمم بود که زیاده روی نکنم تا جونگکوک ناراحت نشه
دو شاخه از موهای صاف و زیبای طلاییم رو بیرون اوردم و موهام رو بالا بستم.
پله هارو که پایین رفتم دیدم وونا کنار ستون ایستاده
سمتش رفتم
+چرا اینجا وایسادی؟
_کجایی تو یه ساعته منتظرتم؟ بیا بریم من معذبم پیش اینا
سری تکون دادم و همراهش سمت اشپزخونه رفتیم
اشپزخونه حسابی شلوغ بود و اشپز داشت غذا درست میکرد
مادرجون هم اونجا نظارت میکرد
به سمت مادرجون اشاره کردم
+رونا این زن خوشتیپ که میبینی مادر شوهرمه
_اوه اوه چه خوشتیپو خفنه!!
+بیا بریم باهاش اشنا شو
به مادر جون نزدیک شدیم و صداش زدم
روشو برگردوند و با لبخند همیشگیش گفت
_بهبه چه عجب عروسمو دیدم
+ببخشید نبودم کمک کنم... پیش دخترا بودمو باهاشون اشنا شدم
_نه عزیزم چه کمکی؟ خدمتکارا هستن
منظورم اینه دلم برات تـ..نگ شده بود.
تک خنده ای کردو به وونا اشاره کردم
+ایشون وونا دوست صمیمیم هستن
مادر جون دستشو جلو اوردو با وونا دست داد
_خیلی خوشبختم عزیزم
دربارت شنیده بودم!
175 لایک
#Season_two
#part_152
رو بهش ترسیده لب زدم
+جونگکوک الان نه
حالت چهرش تغییر کرد ولی فقط سری تکون داد
_میرم پایین
اینو گفت جلو تر از من از اتاق خارج شد.
نفس اسوده ای کشیدم
سمت کمد لباسام رفتم
خواستم یکم رنگ روی چهرمو تغییر بدم برای همین نشستم پشت میز ارایشیم
با هر بدبختیی بود یه خط چشم گربه اب که از حق نگذریم ترکیبش با مژه های قشنگم و همینطور دریای چشمام فوق العاده شده بود کشیدم
یه رژ نود هم زدم.
این بین حواسمم بود که زیاده روی نکنم تا جونگکوک ناراحت نشه
دو شاخه از موهای صاف و زیبای طلاییم رو بیرون اوردم و موهام رو بالا بستم.
پله هارو که پایین رفتم دیدم وونا کنار ستون ایستاده
سمتش رفتم
+چرا اینجا وایسادی؟
_کجایی تو یه ساعته منتظرتم؟ بیا بریم من معذبم پیش اینا
سری تکون دادم و همراهش سمت اشپزخونه رفتیم
اشپزخونه حسابی شلوغ بود و اشپز داشت غذا درست میکرد
مادرجون هم اونجا نظارت میکرد
به سمت مادرجون اشاره کردم
+رونا این زن خوشتیپ که میبینی مادر شوهرمه
_اوه اوه چه خوشتیپو خفنه!!
+بیا بریم باهاش اشنا شو
به مادر جون نزدیک شدیم و صداش زدم
روشو برگردوند و با لبخند همیشگیش گفت
_بهبه چه عجب عروسمو دیدم
+ببخشید نبودم کمک کنم... پیش دخترا بودمو باهاشون اشنا شدم
_نه عزیزم چه کمکی؟ خدمتکارا هستن
منظورم اینه دلم برات تـ..نگ شده بود.
تک خنده ای کردو به وونا اشاره کردم
+ایشون وونا دوست صمیمیم هستن
مادر جون دستشو جلو اوردو با وونا دست داد
_خیلی خوشبختم عزیزم
دربارت شنیده بودم!
175 لایک
- ۱۷.۴k
- ۰۶ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط