آیا این کلیپ را قبول دارین...!؟😂💔

#رمان_مافیایی

"گراهام"

از آسانسور اومدم بیرون و رفتم سمته بخش پذیرش...

سارا(منشی بخش پذیرش)_سلام آقای دکتر...
چیزی لازم دارین...؟

_اون کارایی که گفتم و انجام دادی...؟
از تو سیستم مشخصات و پاک کردی...!؟

سارا_بله...همه رو پاک کردم و مطمئن هم شدم...

_خوبه...

پرونده یکی از بیمارهام و هم برداشتم تا موقعی که میرم پیش ندا و سوفیا چک کنم...

سرم پایین بود و داشتم میرفتم سمته آسانسور...
که به یکی خوردم...

_شرمنـ...

آنا...؟
اون اینجا چی کار می کنه...؟

آنا_بـ ببخشید آقا...
رییس...رییس من و فرستاد تا این لباس هارو برا ندا خانم بیارم...(ترسیده...)

{خودم:اینم که همیشه ترسیده...
یکیه بد تر از ندا😂}

الان اشکش در میاد...
این دختر چرا اینجوریه...؟
رومخه...
داره رو مخ تر هم میشه...

_یه قطره از اون چشم لامصب بیاد پایین خودم می کشـ...(عصبی)

رومخه...رومخه....رومخه...
واقعا در رفت!؟
گیر افتادم بین چهارتا دیوونه...
آه...یه روز خودم همشون و می کشم...
جدی میگم...
هم اون آرون حیوون...
هم اون دهن سرویس و... {"اون" و میگه...}

رفتم سوار آسانسور شدم...
که خب...
معلومه نمیشه یک دقیقه هم روز ما عادی بگذره...

کیان...
کیارش...
کیوان...
کوروش...
مثله اینکه واقعا از دستشون در رفت...
هوم...
تعجب نداشت...

کیان_سلام...ببخشید میشه چند لحظه وقتتون و بگیرم...؟

_بله بفرمایید؟

خب...انتظار دیگه هم نداشتم...
عکس ندا...

کیارش_این خانم و میشناسین...؟
ندا اَشکی...

_نه...نمیشناسم...
معذرت می خوام ولی من این طبقه پیاده میشم...
باید به بیمارهام رسیدگی کنم...

از آسانسور پیاده شدم و رفتم سمته اتاقی که ندا بود...
دیدگاه ها (۱۰)

دوستان بابت نبودن عذر می خوام...🙏🏻دلیل نبودم اینه که گوشیم و...

بل...داریم از ایران خارج میشیم😂🫡#رمان_مافیایی"ندا"رفتیم سمته...

دو ساعته به کلیپ نگاه می کنم میگم خدایا این دوتا من و رفیقمی...

صلوات...!🤐🗿#رمان_مافیایی"آرون"سوفیا_چی شده...!؟چتونه چرا کلت...

چند پارتی جونگوون p۴

اگه این پارت و نفهمیدن واقعا حق میدم بهتون😂من خودم دو ساعت د...

این یه پارت..به‌به به‌به..ماشاالله همه خواننده..ولی خبببب پا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط