Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_139



تعجب کرد.. و خدا منو لعـ.نت کنه که فرق بین شوخی و جدی رو نفهمیدم.. هرچند
بعضی موضوعات شوخیشون هم قشنگ نبود.. لعـ.نت به تو مرد.

_ دارم باهات شوخی میکنم فسقلی!..چرا مثل بچها گریه میکنی؟هوم؟

صداش نشون میداد سعی داره شرمندگیش رو اعلام کنه..

حدود ده دقیقه ای گذشت با اینکه حسابی حالم رو به هم ریخت ولی همونطورم تونست سریع حالم رو خوب کنه...
میخواستم ازش قول بگیرم.
کمی بهش نزدیک تر شدم و کنجکاو توی چشماش زل زدم.
تای ابرورشو بالا انداخت

+بهم قول بده هیچوقت، یعنی هیچوقت هیچوقت منو با اون هر..زه ها مقایسه نکنی! میفهمی چطور نابودم میکنی با این حرفات؟

چشماش مهربون شد و با دستاش صورتمو قاب گرفت

_چشمقول میدم! فکر نمیکردم با این حرفام اینقدر ناراحت بشی کوچولو...

نفس عمیقی کشیدم و چند ثانیه ای سکوت کردم
ولی زیاد نگذشت که دوباره یه علامت سوال تو ذهنم به وجود اومد

+میگم
_بگو فسقلی!
+خب.. چیزه... عکس همون دختره یعنی..چی بود اسمش؟ویکتوریا ا..اره ویکتوریا... داریش؟

کمی تعجب کرد.

_برای چی؟
+هیچی کنجکاوم ببینم چطوریه!
_نمیخواد کنجکاو باشی.. ندارم

پوکر فیس نگاش کردم و با تخسی سری تکون دادم اومدم برم که با صداش ایستادم.

_بمون ببینم پیدا نمیکنم

با هیجان دوباره روی جای قبلیم نشستم
(این منه چند لحظه قبله که داشت اونجوری آبغوره میگرفت)
چشم غیره ای نثارم کردو سرشو کرد توی گوشیش
از من نپرسید منم نمیدونم چرا بهم چشم غره رفت!
مظلوم گیر اورده
بعد چند ثانیه گوشیشو جلوی صورتم گرفت

_بیا اینه

165 لایک
دیدگاه ها (۳)

#Gentlemans_husband#Season_two#part_140سریع گوشیو ازش گرفتمو...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_141همینکه خواستم چیزی بگ...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_138_دراز بکش! بی حرف روی...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_137خواستم جواب بدم "حوصل...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_234«ویو جونگکوک» از پشت ...

black flower(p,269)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط