Gentlemanshusband

#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_141


همینکه خواستم چیزی بگم مادر جون هراسون سمتم اومد
نامجون چشمکی زد و خودشو نگران نشون داد
خیلی حرفه ای شروع کرد به مثلا نگران نشون دادن چهرش

_وای زن داداش! حالت خوبه... چرا مواظب نیستی؟ اخه چرا ایقدر سریع آب خوردی که پرید توی گلوتو لیوان افتاد روی پات؟؟؟

جفت ابرو هام بالا پرید!
این پسر یه شیاد به تمام معنا بود
با نفرت به چشماش زل زدم
با حرفای نامجون مادر جون چشماش سمت پام سر خوردو یکی زد توی صورتش

_هیننن... پات..وای این چه کاری بود با خودت کردی

لبخند زورکی زدم

+چیزی نیست مادر جون.. یکم بی دقتی کردم... ببخشید که لیوان جهیزیتون رو شکستم.
_وای مادر!.. اون بره به در..ک
پات داره ازش خو/ن میاد عجله کن.. برو توی پذیرایی بشین برات ضدع/فونی کننده بیارم برو مادر

سری تکون دادم و با چشم غره ای که به نامجون رفتم لنگان لنگان سمت پذیرایی رفتم.
وای نامجون لعـ/نت بهت که با اطمینان میتونم بگم از گوشت خون رگ ازت متنفرم.
پدرجون مثل همیشه پای تلویزیون نشسته بود
وقتی متوجه حضورم شد سر برگردوند و خیره شد بهم

_بهبه عروسم...امروز کم دیدمت.

لبخند گرمی زدم و همونطورکه مراقب پام بودم سمت مبلا رفتم
سعی کردم لنگان لنگان راه نرم ولی موفق نبودم.
پدرجون وقتی ز..خم پامو دید سریع بلند شدو سمتم اومد

_لیلی..! پات چی شده دخترم؟
+هیچی پدر جون.. یکم بی دقتی کردم و لیوان از دستم افتادو شکست روی پام

نگران منو روی مبل نشوند خودش خم شد سمت پام.
نگاهم به رده های خیلی کوچیک خو.ن که از اشپزخونه شروع میشدن تا اینجا افتاد و لـ بمو از شرم گزیدم.
حسابی معذب شده بودم.

+پدر جان لطفا اینطور خم نشید شما خودتون کم/ر د..رد دارین

بی توجه به من به پام زل زده بود.
این مرد خیلی فهمیده بود!
حتی نوک انگشتش رو هم به پام نمیزد تا مبادا حس بدی بگیرم.
بعد چند ثانیه سلین و مادر جون سمتمون اومدن.
با اینکه شیشهه کوچیک بود ولی بخش زیادی از پامو بریده بود
جعبه کمک های اولیه رو گذاشتن زمین و کمی شلوارمو دادن بالا
توی همین هین جونگکوک همونجور که داشت پله هارو پایین میومد پرسید

165 لایک
دیدگاه ها (۷)

#Gentlemans_husband#Season_two#part_142_چه خبره؟ مادر جواب د...

به درخواست فراوانتون ناشناس زدم بیاین یه چیزی بگین کویره(💢) ...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_140سریع گوشیو ازش گرفتمو...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_139تعجب کرد.. و خدا منو ...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_200_چیزی گفتی؟ هوفی کشید...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_228جونگکوک دستش دور بازو...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_205_کجا؟ دختریه سلیطهفشا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط