p11
صدای کفشای ات رو سنگ مرمر راهرو می‌پیچه. گوشی رو به گوشش گرفته، بلا پشت خطه.
*چندتا پرونده‌ی دیگه پیدا کردم… و سنگین تر از قبلیاس برات بفرستم؟
ات همون‌جوری که آروم قدم برمی‌داره، جواب میده:
+نه خوب نگهش دار میام خودم نگاهشون میکنم
بلا یه چیزی میگه، صدای خفیف خندیدنش تو خط می‌پیچه. ات فقط یه "hm" کوتاه می‌کنه.
همین موقع نگاهش می‌افته به کوک. از دور ایستاده، دستاش تو جیبشه، یه لبخند سبک رو صورتشه… همون لبخندی که انگار هیچ سنگینی دنیا روش اثر نداره. ات برای چند لحظه مکث می‌کنه، گوشه لبش بی‌اختیار کمی بالا میره.
+بعداً حرف می‌زنیم، بلا.
تماس رو قطع می‌کنه، گوشی رو میذاره تو جیبش. قدم‌هاشو سمت کوک برمی‌داره.
کوک با لبخند میگه:
_سلام به رئیس سردو خشنمون
ات خنده ریزی میزنه و جواب میده
+سلام به یک اقای خابالو
کوک خجالت زده پشت گردنشو میخواره
+تو هتل راحتی؟
کوک لبخندش عمیق‌تر میشه:
_خیلی. مخصوصاً غذاهاش… فکر نمی‌کردم این‌قدر خوب باشه
ات سرشو یه ذره کج می‌کنه، نگاهش ریز میشه.
+خوشحالم. پروژه‌ت دیگه آخرشه، نه؟
– آره، فردا بسته میشه. بالاخره نفس راحت.
+ موفق باشی.
همین‌قدر ساده. ولی اونقدر محکم که کوک بهش خیره میشه، انگار پشت کلماتش وزن بیشتری حس می‌کنه.
گوشی ات دوباره تو جیبش لرزش می‌گیره. صدای زنگش تو راهرو می‌پیچه.
یه نگاه کوتاه به کوک میندازه، بعد دستشو بالا میاره مثل خداحافظی بی‌صدا.
+باید برم.
کوک فقط سری تکون میده.
ات برمی‌گرده، گوشی رو جواب میده. صدای قدم‌هاش دوباره دور میشه و لبخند کوک تو ذهنش می‌مونه، همونجوری که ات میره سمت تاریکی خودش.

شرط ها مثل قبلیاس 1۵تا لایک ۲۰کامنت
دیدگاه ها (۳۷)

P12صدای بسته شدن درِ بزرگ سالن، سکوت کوتاهی میان جمع انداخت....

P13دفتر بلا مثل همیشه بوی قهوه و کاغذ می‌داد.پنجره نیمه‌باز ...

p10ات بعد از اون مکالمه سنگین با پدر، به پارتی میره، اما اون...

ادامه p9ات بعد از رفتن پدرش یه دقیقه هم توی دفتر نموند. کلید...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟒کوک بعد از ویس ات، دوباره من...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط