P12

صدای بسته شدن درِ بزرگ سالن، سکوت کوتاهی میان جمع انداخت. چند نفر از مدیرها با نگاه‌های مردد به هم چشم دوختند. ات آرام وارد شد، بدون هیچ عجله‌ای. کت تیره‌اش بی‌نقص روی تنش نشسته بود، دکمه‌های جلویش باز، و نگاهش مثل همیشه آرام اما سنگین.
همه فکر می‌کردند مثل همیشه، اومده فقط به احترام پدربزرگش حضور داشته باشه.
اما وقتی قدم‌هاش به صندلی اصلی رسید و بی‌هیچ توضیحی روی اون نشست، زمزمه‌ای در سالن پیچید.
دست‌هاش رو روی میز گذاشت، با همون لحن شمرده و صدای عمیقش گفت:
+پدربزرگم ازم خواستن امروز این جلسه رو من پیش ببرم. برای خودشون کار واجبی پیش اومده... و من فکر نمی‌کنم این مشکلی داشته باشه، نه؟
سکوت مطلق.
چند نفر به‌زور لبخند زدند، یکی سرفه کرد، و بقیه فقط با اضطراب سر تکون دادند.
ات لبخند کوتاهی زد، لبخندی بی‌احساس.
+خیلی خب… پس شروع کنیم.
همه به‌یک‌باره مستقیم نشستند. جلسه ادامه پیدا کرد، بدون حتی یک لرزش در صدای ات. وقتی یکی از اعضا وسط گزارش حرف بی‌ربطی زد، ات نگاهش کرد. فقط نگاه. همون‌قدر کافی بود که مرده نیم‌جمله‌شو بلعه و زیر لب عذرخواهی کنه.
چهل دقیقه بعد، جلسه با دستور آخر ات تموم شد.
همه به احترامش ایستادند، ولی خودش فقط پوشه‌اش رو برداشت و بدون حتی خداحافظی از سالن بیرون رفت.
درِ سالن که بسته شد، راهرو سرد و خلوت بود. صدای کفش‌هاش روی سنگ‌ها می‌پیچید.
از پیچ راهرو که گذشت، چهره‌ای آشنا مقابلش ظاهر شد — پدرش.
همون نگاه مغرور، همون لبخند کنجکاو و موذیانه.
پدرش با لحنی خشک گفت:
*نمی‌دونستم تو هم توی این جلسه‌ای.
ات حتی مکث نکرد.
فقط از کنارش رد شد، بوی عطر سرد و خاصش در هوا موند، بی‌آنکه نگاهش کنه گفت:
+حالا می‌دونی.
پدرش لحظه‌ای چرخید و پشت سرش رو نگاه کرد، ولی ات انگار از قبل تصمیم گرفته بود که حضورش خودش یه پاسخ سنگینه.
چند ثانیه بعد، تلفنش زنگ خورد — بلا.
ات گوشی رو برداشت، هم‌زمان که از ساختمان بیرون می‌رفت:
+ چی شده؟
صدای بلا از اون طرف اومد، جدی، بی‌مقدمه:
*"یه‌سری اسناد پیدا کردم… درباره‌ی مادرت."
قدم‌های ات کند شد.
برای لحظه‌ای فقط سکوت.
بعد همون لحن خونسردش برگشت، اما عمق نگاهش تغییر کرده بود، انگار چیزی از درونش ترک برداشته بود.
+میام دفترت. تا نیم ساعت دیگه.
و تماس قطع شد.
اما اون لرزش کوتاه توی نگاهش — فقط خودش می‌دونست معنی‌ش چیه.
دیدگاه ها (۰)

P13دفتر بلا مثل همیشه بوی قهوه و کاغذ می‌داد.پنجره نیمه‌باز ...

p14بوی چوب گیاه ها هنوز زیر بینی حس میشد. نورهای که برای روش...

p11صدای کفشای ات رو سنگ مرمر راهرو می‌پیچه. گوشی رو به گوشش ...

p10ات بعد از اون مکالمه سنگین با پدر، به پارتی میره، اما اون...

پارت ۱۶۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط