yek tarafe part : 3

نیازی نیست اشاره کنم که دارم برای یه قطره ودکا گری گوس میمیرم ولی به یه دونه بطری هم دست نزدم حتی به مهمونی هم نمیرم چون همه مون میدونیم مهمونی مکان م‌اری‌ج‌وان‌ا، ال‌ک‌ل و س*ک*س‌ه
پوزخند مغروری بهش زدم و کلوچه امو تموم کردم. دیگه نمیتونست ایرادی ازم بگیره من دختر خوبی بودم دهن خودمو سرویس کرده بودم تا خوب باشم
٪ قابل ستایشه خوشحالم که خودداری میکنی ولی یه چیز خیلی کوچیک باقی میمونه تو کلا نباید مشروبات ال‌ک‌ل‌ی بخوری یا مهمونی بری
عینکشو بالا داد :
٪ کالج زمان درس خوندن و یادگیریه، باید خودتو کشف کنی و ببینی چه چیز هایی دوست داری و برای همین واحدهای اختیاری داریم پس دوباره میپرسم نظری نداری؟
آهی کشیدم و نگاهمو ازش گرفتم دوباره از پنجره به بیرون خیره شدم زمین سفید بود و درخت ها برهنه بودند محوطه سوت و کور و غمگین بود انگار تو دنیای آخر زمانی زندگی میکردیم که چیزهایی مثل واحد اختیاری اجباری بودند
پرسیدم : + انتخاب‌هام چیه؟
لبخند خوشحالی زد و تیکه موی فری که روی چشماش افتاده بود رو عصبی عقب زد.
٪ خب ما یه برنامه عالی نویسندگی داریم شاید بهتر باشه کلاسشو امتحان کنی
+ منظورت نویسندگیه دقیقا؟
با سر تکون دادنش گفتم :
+ من حتی کتاب خوندن رو هم دوست ندارم.
٪ شاید بهتره یه کتاب انتخاب کنی کی میدونه شاید آخر ازش خوشت اومد
آهی کشیدم :
+ آها نه، فکر نکنم چیز دیگهای ندارین؟ به نظرم من به درد نویسندگی نمیخورم
٪ در واقع فکر میکنم خیلی تو این زمینه عالی باشی
سرفه ای کردم :
+ واقعا؟ به نظرت باید درباره چه موضوعی بنویسم؟
ایندفعه لبخند غمگین و در عین حال شیرینی زد:
٪ درباره نیویورک بنویس میدونم دلت واسش تنگ شده یا یه چیزی درباره زمستون
+ من از زمستون متنفرم
دست‌هامو دور بدنم حلقه و شونه‌هامو بهم نزدیک کردم تا داخل کت پشمی بنفشم جمع بشم یکی از چیزای دیگه‌ای که دوست داشتم پشم بود بافت نرم و بغل کردنیای داشت و یه جورایی تنها چیزی بود که من رو گرم نگه میداشت
٪ پس چرا انقدر به برف‌ها خیره میشی؟
شونه ای بالا انداختم و اون با پذیرش جواب نداشتنم سرشو پایین انداخت.
٪ چطوره درباره حسی که با رفتن لوکاس بهت دست داد بنویسی؟ درباره واکنشی که نشون دادی؟
لوکاس
با اشاره به اسمش تکون سختی خوردم تکون فیزیکی نبود بیشتر شبیه رعشه ای از داخل بود مثل وقت‌هایی که توی یه آپارتمان ساکت یه صدای ناگهان ی و بلندی رو میشنوی و با اینکه میدونی چیزی نیست ولی بدنت منقبض میشه
فکر نمیکنم از شش ماه پیش که به اینجا نقل مکان کرده بودم
اسمشو با صدای بلند شنیده باشم اسمش که از زبون کارا بلند شده بود به نظر عجیب غریب و بیگانه میرسید. از زبون من ولی اسمی بلند گوشخراش و یه جورایی اشتباه به نظر میرسید.
نباید اسمشو میبردم ولی هی من کنترلی روی خویشتن داریم نداشتم، برای همین میبردم از کارا متنفرم که این موضوع رو پیش کشید از اینکه به طور غیرمستقیم این کارو کرد
واکنش خاصی نشون ندادم. فقط هر چند وقت یکبار م‌س‌ت میکردم
گلومو صاف کردم و با وجود اینکه دلم میخواست از اینجا فرار کنم عصبانیتم رو پس زدم
٪ میدونم و هر چند وقت یکبار از مغازه‌ها دزدی میکردی توی مهمونی های مامانت خودتو مست و داغون میکردی و پشت فرمون مینشستی
آیا درسته که روانشناس ها اینطوری مراجع رو قضاوت کنند؟ فکر نمیکنم و چرا یکدفعه داریم درباره این چیزها صحبت میکنیم؟
بیشتر وقت‌ها درباره موضوعات خنثی‌ای مثل دانشگاه و استادها حرف میزدیم و وقتی کمی به مسائل شخصی نزدیک میشدیم، طفره میرفتم و شوخی میکردم
یکبار که سعی کرده بود درباره روزهایی که دور از لوکاس به سر میبردم حرف بزنه، تاپمو تا نصفه بالا زدم و پیرسینگ جدید ناف و زیر سینه های بدون لباس زیرمو بهش نشون دادم

سلام به ستاره های خوشگلم اینم از پارت جدید امیدوارم که تا این جای رمان خوشتون اومده باشه لایک و کامنت بزارید حمایت فراموش نشه خوشگلای من ⭐️🫧
دیدگاه ها (۵)

yek tarafe part : 4

yek tarafe part : ۵

yek tarafe part : 2

yek tarafe part : 1

تصادف عشق

the end of time after him part 52

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط