yek tarafe part : 1
قلبم یک عضو از بدنم نیست.
بیشتر از اونه قلبم یه حیوونه اگه بخوام دقیق تر باشم باید بگم یه آفتاب پرسته اون پوست و رنگشو تغییر میده، نه به خاطر اینکه پنهان بشه به خاطر اینکه سرسخت و غیرمعقول باشه
قلبم چندین چهره داره قلب بی قرار قلب مستأصل قلب خودخواه ، قلب تنها
امروز قلبم مضطربه یا حداقل تا پنجاه و هفت دقیقه آینده مضطربه بعد از اون کی میدونه؟
داخل دفتر جدید مشاور و راهنمای دانشگاه کارا مونتگومری نشسته ام و قلبم از کنترل خارج شده تو سینهام بالا و پایین میپره و خودشو به قفسه سینه م یکوبه دلش نمیخواد اینجا باشه چون با دیدن مشاور بهش توهین میشه که درواقع فقط یه کلمه جایگزین برای روانشناسه
ما نیازی به روانشناس نداریم همینطوری خوبیم مگه آدمای دیوونه همینو نمیگن؟
خانوم مونتگومری مشاور دانشگاه با مدرک روانشناسی گفت : ٪ تعطيلات چطور بود؟
نگاهمو برای لحظهای از پنجره گرفتم و از نمای برفی بیرون دل کندم تا روی حرف های زن پشت میزی که لبخند به لب داشت تمرکز کنم.
+ خوب بود
٪ خب، چیکارا کردی؟
یه خودکار رو بین انگشتاش گرفته بود و م یچرخوند همون لحظه خودکار از دستش لیز خورد و روی زمین افتاد. با خودش خندید و خم شد تا برش داره.
کارا یه مشاور ، راهنما ، روانشناس معمولی نبود چون اولا دست و پا چلفتی بود و ثانیا همیشه به نظر سراسیمه میرسید هیچ چیز آرومی توی وجودش به چشم نمیخورد موهاش هیچوقت سر جاش نبود و اون مدام انگشتهاشو داخلشون میکشید تا مطیع باشن لباسهاش همیشه چروک بودند برای همین اونا رو زیر یه کت مخمل کبریتی مخفی میکرد اون سریع حرف میزد و بعضی وقتها چیزها یی میگفت که خیلی شبیه روانشناس ها نبود
حواسشو کاملا به من داد و گفت : ٪ خب؟
دلم میخواست بهش بگم که عینکش به یه طرف کج شده ولی نمیگفتم اینطوری کمتر ترسناک به نظر میرسید
قلب من به تهدید بیشتری از مدرک تحصیلیش نیاز نداشت
+ اممم بیشتر وقتها پیادهروی میکردم
روی تشک صندلیم جابهجا شدم و طره مویی که روی صورتم افتاده بود رو پشت گوشم زدم
+ شبکه نتفلیکس رو هم نگاه میکردم و باشگاه میرفتم
دروغ دروغ پشت دروغ من با شکلاتهای کریسمسی که مامانم یا دستیارش، فرستاده بود پرخوری کردم چون مامانم نمیخواست برای تعطيلات به خونه برم تموم روز رو روی کاناپه مینشستم و همونطور که پاستیل میخوردم و به النا دل ری گوش میدادم به ویدیوهای پ*و*ر*ن*و نگاه میکردم. من به اون خواننده اعتیاد داشتم جدی میگم اون یه الههست هر کلمهای که از دهنش در میاد طلاست با این حال به پاستیل و پ*و*ر*ن*و اعتیاد ندارم اونا فقط مال وقتهایی اند که تنهام... که میشه بیشتر اوقات ولی نکته این نیست
سری به تایید تکون داد :
٪ عالیه خوشحال شدم پس بدون وجود دوست هات احساس تنهایی نمیکردی؟ همه چیز خوب بود؟
حالا این چیزی بود که من درکش نمیکردم چرا داشت بهم لبخند میزند؟ چرا نگاهش کنجکاو بود؟ داشت تلاش میکرد عمیقتر زیر نظرم بگیره؟ میخواست خودش جواب ها رو پیدا کنه؟
سوال هاش میتونست یه روکشی برای سوال های پر و پیمونتری باشه مثال حالت خوب بود لیلا؟ واقعا حالت خوب بود؟ کار دیوونهواری مثل نصف شب زنگ زدن بهش نکردی؟ چون قبلا وقتی تنها بودی این کار رو کردی حالا، بهش زنگ زدی لیلا؟ زدی؟
جواب همه سوال ها یه نه بزرگ بود بهش زنگ نزده بودم چند ماه بود که بهش زنگ نزده بودم چند ماه تنها کاری که میکردم زل زدن به عکسش روی گوشیم بود عکسی که هیچکس دربارش چیزی نمی دونست چون اگه مامانم میفهمید من هنوز دنبالشم مطمئنا منو پیش یه روانشناس واقعی میفرستاد یه زنده واقعیش که همه جور سوالی ازم میپرسید.
پس نه من بهش زنگ نزدم فقط مثل یه دلباخته رقت انگیز به یه عکس احمقانه زل زدم ، همین خوشحال شدی حالا؟
سرجام، جابهجا شدم و دهنمو باز کردم تا دقیقا همینو بگم ولی همون لحظه متوجه شدم که اصلا همچین سوالی نپرسیده بود
فقط فکر میکردم پرسیده همش توی ذهنم بود به قلب مضطربم گفتم آروم بگیره آروم باش میشه؟ هنوز وضعیت خوبه
سلام به ستاره های خوشگلم اینم از پارت اول امیدوارم خوشتون اومده باشه لایک و کامنت بزارید حمایت فراموش نشه بوس بهتون 😘⭐️
بیشتر از اونه قلبم یه حیوونه اگه بخوام دقیق تر باشم باید بگم یه آفتاب پرسته اون پوست و رنگشو تغییر میده، نه به خاطر اینکه پنهان بشه به خاطر اینکه سرسخت و غیرمعقول باشه
قلبم چندین چهره داره قلب بی قرار قلب مستأصل قلب خودخواه ، قلب تنها
امروز قلبم مضطربه یا حداقل تا پنجاه و هفت دقیقه آینده مضطربه بعد از اون کی میدونه؟
داخل دفتر جدید مشاور و راهنمای دانشگاه کارا مونتگومری نشسته ام و قلبم از کنترل خارج شده تو سینهام بالا و پایین میپره و خودشو به قفسه سینه م یکوبه دلش نمیخواد اینجا باشه چون با دیدن مشاور بهش توهین میشه که درواقع فقط یه کلمه جایگزین برای روانشناسه
ما نیازی به روانشناس نداریم همینطوری خوبیم مگه آدمای دیوونه همینو نمیگن؟
خانوم مونتگومری مشاور دانشگاه با مدرک روانشناسی گفت : ٪ تعطيلات چطور بود؟
نگاهمو برای لحظهای از پنجره گرفتم و از نمای برفی بیرون دل کندم تا روی حرف های زن پشت میزی که لبخند به لب داشت تمرکز کنم.
+ خوب بود
٪ خب، چیکارا کردی؟
یه خودکار رو بین انگشتاش گرفته بود و م یچرخوند همون لحظه خودکار از دستش لیز خورد و روی زمین افتاد. با خودش خندید و خم شد تا برش داره.
کارا یه مشاور ، راهنما ، روانشناس معمولی نبود چون اولا دست و پا چلفتی بود و ثانیا همیشه به نظر سراسیمه میرسید هیچ چیز آرومی توی وجودش به چشم نمیخورد موهاش هیچوقت سر جاش نبود و اون مدام انگشتهاشو داخلشون میکشید تا مطیع باشن لباسهاش همیشه چروک بودند برای همین اونا رو زیر یه کت مخمل کبریتی مخفی میکرد اون سریع حرف میزد و بعضی وقتها چیزها یی میگفت که خیلی شبیه روانشناس ها نبود
حواسشو کاملا به من داد و گفت : ٪ خب؟
دلم میخواست بهش بگم که عینکش به یه طرف کج شده ولی نمیگفتم اینطوری کمتر ترسناک به نظر میرسید
قلب من به تهدید بیشتری از مدرک تحصیلیش نیاز نداشت
+ اممم بیشتر وقتها پیادهروی میکردم
روی تشک صندلیم جابهجا شدم و طره مویی که روی صورتم افتاده بود رو پشت گوشم زدم
+ شبکه نتفلیکس رو هم نگاه میکردم و باشگاه میرفتم
دروغ دروغ پشت دروغ من با شکلاتهای کریسمسی که مامانم یا دستیارش، فرستاده بود پرخوری کردم چون مامانم نمیخواست برای تعطيلات به خونه برم تموم روز رو روی کاناپه مینشستم و همونطور که پاستیل میخوردم و به النا دل ری گوش میدادم به ویدیوهای پ*و*ر*ن*و نگاه میکردم. من به اون خواننده اعتیاد داشتم جدی میگم اون یه الههست هر کلمهای که از دهنش در میاد طلاست با این حال به پاستیل و پ*و*ر*ن*و اعتیاد ندارم اونا فقط مال وقتهایی اند که تنهام... که میشه بیشتر اوقات ولی نکته این نیست
سری به تایید تکون داد :
٪ عالیه خوشحال شدم پس بدون وجود دوست هات احساس تنهایی نمیکردی؟ همه چیز خوب بود؟
حالا این چیزی بود که من درکش نمیکردم چرا داشت بهم لبخند میزند؟ چرا نگاهش کنجکاو بود؟ داشت تلاش میکرد عمیقتر زیر نظرم بگیره؟ میخواست خودش جواب ها رو پیدا کنه؟
سوال هاش میتونست یه روکشی برای سوال های پر و پیمونتری باشه مثال حالت خوب بود لیلا؟ واقعا حالت خوب بود؟ کار دیوونهواری مثل نصف شب زنگ زدن بهش نکردی؟ چون قبلا وقتی تنها بودی این کار رو کردی حالا، بهش زنگ زدی لیلا؟ زدی؟
جواب همه سوال ها یه نه بزرگ بود بهش زنگ نزده بودم چند ماه بود که بهش زنگ نزده بودم چند ماه تنها کاری که میکردم زل زدن به عکسش روی گوشیم بود عکسی که هیچکس دربارش چیزی نمی دونست چون اگه مامانم میفهمید من هنوز دنبالشم مطمئنا منو پیش یه روانشناس واقعی میفرستاد یه زنده واقعیش که همه جور سوالی ازم میپرسید.
پس نه من بهش زنگ نزدم فقط مثل یه دلباخته رقت انگیز به یه عکس احمقانه زل زدم ، همین خوشحال شدی حالا؟
سرجام، جابهجا شدم و دهنمو باز کردم تا دقیقا همینو بگم ولی همون لحظه متوجه شدم که اصلا همچین سوالی نپرسیده بود
فقط فکر میکردم پرسیده همش توی ذهنم بود به قلب مضطربم گفتم آروم بگیره آروم باش میشه؟ هنوز وضعیت خوبه
سلام به ستاره های خوشگلم اینم از پارت اول امیدوارم خوشتون اومده باشه لایک و کامنت بزارید حمایت فراموش نشه بوس بهتون 😘⭐️
- ۷.۴k
- ۱۲ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط