رمان { برادر ناتنی } پارت ۲۲

ویو ۶ ساعت بعد:

بلخره رسیده بودم اینجا جایی بود که دیگه عذاب حداقل نمی‌کشیدم چمدونم رو برداشتم و از هواپیما خارج شدم نگاهی به جلوم کردم همه چیز جدید بود آدماش... همه چیز بلخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودمم راهی ایستگاه تاکسی شدم جیمین گفته بود که به آدرس...... برم‌ همه چیز آمادس بلخره به تاکسی رسیدم
× سلام آقا من میخوام به این آدرس برم...
.
€ البته سوار شید
× چمدونم رو گذاشت صندلی عقب و سوار شدم راه عمارت دور بود پس میتونستیم بخوابم سرمو رو صندلی گذاشتم و سیاهی
......

ویو ۲ ساعت بعد:

€ خانم رسیدیم
× با صدای راننده تاکسی از خواب بیدار شدم پولشو پرداخت کردم و چمدونم رو برداشتم نگاهی به جلوم کردم که متوجه عمارت بزرگ جیمین شدم خیلی بزرگ بود ازش ممنونم کلید رو تو دستم چرخوندم و درو باز کردم به سمت سالن عمارت رفتم که با خانمی واجه شدم
& سلام من اجوما هستم ارباب گفتنه بودند شما قراره بیاید
× سلام من ات هستم خوشبختم ببخشید اتاق من کجاس خیلی خستم
& اتاق شما اون بالاس فقدر یک چیزی
× بفرماید
& این کلید آپارتمان مدلینگ آقای جیمین دادن
× ممنونم
× کلیدو گرفتم و نگاهی بهش کردم
× میتونم زندگی جدیدی شروع کنم

ادامه دارد🌌


حمایت یادتون نره تنکیو بای بای

شرط ها: ۵۰ لایک
۳۲ کامنت
۱۲ بازنشر
۵ فالو

سوپرایز رو هم میگم بای🌹🌺