رمان { برادر ناتنی } پارت ۱۷
× با...
× تا خواستم ادامه حرفم رو بگم تهیونگ لبشو گذاشت رو لبم
= منم اینجام ها
_ به ( از ات جدا میشه)
×تهیونگ...
_ سیس بیبی
= خوب من ماشین میدم به بادیگارد ها ببرند خونه با یک ماشین میریم
_ اوهوم
× جونکوک هم سوار ماشین شد و تهیونگ با سرعت متوسط رانندگی میکرد جونکوک کنار من نشسته بود و دست روی رون پام بود هرزگاهی دستشو تکون میداد بلخره رسیدیمم کالج که برای آقای چانگ هست از ماشین پیاده شدم که جونکوک دستم رو گرفت
= باهم میریم
× باش
× دست جونکوک رو گرفتم و به سمت کالج رفتیم داخل هر موزون لباس های خوشکلی بود ولی به دل من نبود همینجور نگاه میکردم که متوجه لباسی تو تن مانکن شدم خیلی زیبا و جذاب بود با حالت مظلوم نگاهی به جونکوک کردم
× جونکوک ..
= اونو میخوای
× خب ار..
_ بریم بگیریم
× تهیونگ کجا بودی
_ همین اطراف
× باش
= بریم داخل
× لباس رو پرو کردم و به تهیونگ و جونکوک نشون دادم و اوناهم تایید کردن
ویو دو ساعت بعد :
بعد از کلی گشتن رسیدیم خونه سریع وارد اتاقم شدم لباسمو با لباس خواب عوض کردم و خودمو رو تخت پرت کردم
× آخيش خسته شدم
× همین که خواستم چشمامو روی هم بزارم از جام پریدم
× ایییییییییییییییی واییییییییییی چمدون نبستم
× سریع به سمت چمدون رفتم و وسایلم رو آماده کردم و داخلش چیدم
۱ ساعت بعد:
× بلخره وسایل تموم شدن میتونم بخوابم
× به سمت تخت رفتم و چشمامو بستم و سیاهی
ویو صبح :
ادامه دارد🌌
حالم خوب نیست و ببخشید دیر میزارم واقعا حجم درسا خیلیهه خدا بگم چیکارشون کنه حمایت یادتون نره تنکیو بای بای 🌌
شرط ها:
۴۱ لایک 🌹
۲۵ کامنت🌹
۱۴ بازنشر 🌹
۶ فالو 🌹
💔🖤
× تا خواستم ادامه حرفم رو بگم تهیونگ لبشو گذاشت رو لبم
= منم اینجام ها
_ به ( از ات جدا میشه)
×تهیونگ...
_ سیس بیبی
= خوب من ماشین میدم به بادیگارد ها ببرند خونه با یک ماشین میریم
_ اوهوم
× جونکوک هم سوار ماشین شد و تهیونگ با سرعت متوسط رانندگی میکرد جونکوک کنار من نشسته بود و دست روی رون پام بود هرزگاهی دستشو تکون میداد بلخره رسیدیمم کالج که برای آقای چانگ هست از ماشین پیاده شدم که جونکوک دستم رو گرفت
= باهم میریم
× باش
× دست جونکوک رو گرفتم و به سمت کالج رفتیم داخل هر موزون لباس های خوشکلی بود ولی به دل من نبود همینجور نگاه میکردم که متوجه لباسی تو تن مانکن شدم خیلی زیبا و جذاب بود با حالت مظلوم نگاهی به جونکوک کردم
× جونکوک ..
= اونو میخوای
× خب ار..
_ بریم بگیریم
× تهیونگ کجا بودی
_ همین اطراف
× باش
= بریم داخل
× لباس رو پرو کردم و به تهیونگ و جونکوک نشون دادم و اوناهم تایید کردن
ویو دو ساعت بعد :
بعد از کلی گشتن رسیدیم خونه سریع وارد اتاقم شدم لباسمو با لباس خواب عوض کردم و خودمو رو تخت پرت کردم
× آخيش خسته شدم
× همین که خواستم چشمامو روی هم بزارم از جام پریدم
× ایییییییییییییییی واییییییییییی چمدون نبستم
× سریع به سمت چمدون رفتم و وسایلم رو آماده کردم و داخلش چیدم
۱ ساعت بعد:
× بلخره وسایل تموم شدن میتونم بخوابم
× به سمت تخت رفتم و چشمامو بستم و سیاهی
ویو صبح :
ادامه دارد🌌
حالم خوب نیست و ببخشید دیر میزارم واقعا حجم درسا خیلیهه خدا بگم چیکارشون کنه حمایت یادتون نره تنکیو بای بای 🌌
شرط ها:
۴۱ لایک 🌹
۲۵ کامنت🌹
۱۴ بازنشر 🌹
۶ فالو 🌹
💔🖤
- ۲۹.۵k
- ۰۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط