رمان { برادر ناتنی } پارت ۱۹
بدنم رو تکون دادم و چشامو آروم باز کروم که داخل اتاقی بودم نگاهی به اطرافم کردم که تهیونگ و جونکوک کنار من خوابیده بودن آروم سعی کردم از رو تخت برم پایین که دستم کشیده شد و رو تخت افتادم
= کجا بیبی
×.....
_ رسیدیم عمارت پاریس
× خوب پس من برم بیرون...
_ باهام میریم
× باش
یک ماه بعد:
× یک ماه از اون روز که و اومید پاریس میگذره اوایل رفتار تهیونگ و جونکوک خوب بود ولی بعدش کم کم سرد شدن طوری که حتا بامن حرف نمینمیزدن هرشب کارم گریه کردن بود این چند وقت با گوشیشون خیلی حرف میزدن و حسم میگفت که دختری پشت خطه ولی باید مطمئن شم
همیشه ساعت ۶ میرند و دو شب برمیگردن بیشتر وقت ها هم عمارت نمیاند ساعت ۶ بود از خونه رفتن بیرون از قبل آماده بودم یک تاکسی گرفتم تا متوجه نشن چون پلاک های عمارت همشون بلدن
× آقا هرجا این ماشین میره شماهم برید
€ چشم
× ماشین حرکت کرد با دقت به جاده نگاه میکردم هیچ کس نبود کوچه های خيابون خلوت بود
× اینجا کجاست
× بعد از گذشت نیم ساعت بلخره ماشینشون متوقف شد
€ خانم ماشین ایستاد
× همینجا پیاده میشم
× از ماشین پیاده شدم و برای اینکه متوجه من نشن پشت دختری پنهان شدم آنقدر غرق پنهان کردن خودمم بودم که متوجه عمارت روبه روم نشدم با وج به اطرافم نگاه میکردم عمارت زیبایی بود همینکه نگاهم به اطراف عمارت بود ناگهان....
ادامه دارد🌌
حمایت یادتون نره تنکیو بای بای تا آخر شب پارت بعدی رو میزارم🌹
شرط ها :
۴۲ لایک
۲۳ کامنت
۱۱ بازنشر
۳ فالو
استایل آخر( لباس ات برای فرودگاه )
= کجا بیبی
×.....
_ رسیدیم عمارت پاریس
× خوب پس من برم بیرون...
_ باهام میریم
× باش
یک ماه بعد:
× یک ماه از اون روز که و اومید پاریس میگذره اوایل رفتار تهیونگ و جونکوک خوب بود ولی بعدش کم کم سرد شدن طوری که حتا بامن حرف نمینمیزدن هرشب کارم گریه کردن بود این چند وقت با گوشیشون خیلی حرف میزدن و حسم میگفت که دختری پشت خطه ولی باید مطمئن شم
همیشه ساعت ۶ میرند و دو شب برمیگردن بیشتر وقت ها هم عمارت نمیاند ساعت ۶ بود از خونه رفتن بیرون از قبل آماده بودم یک تاکسی گرفتم تا متوجه نشن چون پلاک های عمارت همشون بلدن
× آقا هرجا این ماشین میره شماهم برید
€ چشم
× ماشین حرکت کرد با دقت به جاده نگاه میکردم هیچ کس نبود کوچه های خيابون خلوت بود
× اینجا کجاست
× بعد از گذشت نیم ساعت بلخره ماشینشون متوقف شد
€ خانم ماشین ایستاد
× همینجا پیاده میشم
× از ماشین پیاده شدم و برای اینکه متوجه من نشن پشت دختری پنهان شدم آنقدر غرق پنهان کردن خودمم بودم که متوجه عمارت روبه روم نشدم با وج به اطرافم نگاه میکردم عمارت زیبایی بود همینکه نگاهم به اطراف عمارت بود ناگهان....
ادامه دارد🌌
حمایت یادتون نره تنکیو بای بای تا آخر شب پارت بعدی رو میزارم🌹
شرط ها :
۴۲ لایک
۲۳ کامنت
۱۱ بازنشر
۳ فالو
استایل آخر( لباس ات برای فرودگاه )
- ۱۷.۶k
- ۰۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط