رمان { برادر ناتنی } پارت ۱۵

× متوجه جونکوک و تهیونگ شدم که روی صندلی نشسته بودند از تعجب دهنم باز مونده بود چطوری ... آخه الان اونا که تو اتاق بودن همینجوری با تعجب داشتم نگاشون میکردم که تهیونگ شروع کرد به حرف زدن
_ تعجب نکن کوچولو برای ما این کار عادیه
= بیا بشین .
× همین که خواستم رو صندلی بشینم زنگ عمارت به صدا در اومد مامانم از پشت میز بلند شد و به سمت در عمارت رفت به منم اشاره کردتا برم هیمن که خواستم برم جونکوک دستمو گرفت
= باهم میریم
× بدون هیچ مخالفتی دوتاشون دستمو‌ گرفتن ... وقتی کنار مامانم رسیدیم دستامو از دستاشون جدا کردم و کنار مامانم ایستادم
که مهمونا وارد شدن اون...جیمین بود با خانوادش ... واییییییییییی چقدر دلم برای جیمین تنگ شده بود به همه دست دادیم تا به جیمین رسیدیم پریدم بغلش
× سلاممم جیمین
* سلام خوشکلم
× دلم برات تنگ شده بود
* منم همین طور
= ات غذا ( یکمی داد)
× با....
_ ( ات رو از بغل جیمین جدا میکنه و میزاره رو زمین )‌
_ لازم به آن چنان بغلی نیست
× باش ...
÷ خوب بفرماید اتفاقا بهترین موقع اومدید بفرماید سر میز همه
× نگاهی به لباسم کردم که خیلی خوب نبود لباس خواب بود پس سریع به سمت اتاقم رفتم در اتاقم رو باز کردم و شروع کردم به انتخاب لباس ..... خوب این خوبه، لباسو برداشتم همین که خواستم از اتاق برم بیرون در اتاق باز شد که متوجه قامت تهیونگ و جونکوک شدم
× شما اینجا‌‌‌....
_ جیمین رو دوست داری
× من فقدر..
= خفه شو ( عربده)
×....سرشو میندازه پایین
= (‌ چونه ات رو میگیره و میاره بالا)
= ببخشید خوشکلم‌‌
× جونکو....
= لب های ات رو میبوسه
× ولی..کو...ک
= سیس دارم لذت میبرم
× دیگه نمیتونستم تحمل کنم سریع حلش دادم عقب .‌..
× چرا این کارو میکنی ها مگه شما دوست دختر نداری
_ هههه ( نیشخند ) اون دختر فقدر واسه نقشه مافیایی باهاش بودیم اون دختر دشمن ما بود پس میتونستیم با ارتباط باهاش راحت نقشه عمارت پدرش رو بدست بیاریم
= که همین اتفاقا افتاد و خوب... اون مدتی که نبودیم دنبال نقشه بودیم
× ( گریه) میدونید چقدر منتظرتون موندم
_ گریه نکن قلبم درد میگیره ببخشید ( اشکاشو پاک میکنه )
= باید بریم تا صداشون در نیومده
_ حالت خوبه
× اوهوم بریم
× از پله های عمارت رفتیم پایین و رو صندلی ها نشستیم نگاهی به دو طرفم کردم که جونکوک سمت راستم نشسته بود و تهیونگ سمت چپ ... خوب راستش اره من عاشقشون شدم و نمی خوام این عشق رو نابود کنم .
¥ چرا انقدر دیر کردید
×خوب...
= مشکل خواهر برادری بود
× اره
÷ خوب پس غذاتون رو شروع کنید ...
× همه شروع کردند به خوردن که متوجه...

ادامه دارد🌌


حمایت یادتون نره حمایت خدایش کم شده با این وضع رمان خوب دیر تر آپلود میشه حمایت یادتون نره تنکیو بای بای 💜💌

شرط ها: 💞
۴۳ لایک💌
۲۱ کامنت 💌
۱۲ بازنشر 💌
۵ فالو💌
دیدگاه ها (۷۹)

رمان{ برادر ناتنی} پارت ۱۶

رمان { برادر ناتنی } پارت ۱۷

اقااااا به به چه کردیم همه رو دیونه کردیم 💌با افتخار میگم ۶۰...

https://wisgoon.com/werdvilبچه ها حمایتش کنید رمان مینویسه ب...

رمان { برادر ناتنی } پارت ۲۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط