رمان{ برادر ناتنی} پارت ۱۶
×که متوجه دستی روی رون پام شدم آروم نگاهی به پایین کردم که دستای تهیونگ و جونکوک بود داشتم از خجالت آب میشدم میترسیدم کسی ببینه واسه همین پاهامو تکون دادم ولی دستاشون هنوز روی پام بود
÷ ات اتفاقی افتاده
× ( سرشو میاره بالا) نه اتفاقی نیفتاده
ویو بعد از رفتن خانواده جیمین
÷ ات پسرا (یکمی داد)
× بله مامان
÷ قراره بریم فردا مسافرت
× مسافرت کجا
÷ شوهرم... ببخشید یعنی جهیو( اسم پدر جونکوک و تهیونگ ) گفت که بریم پاریس
× اوهوم
÷ وسایلتون آماده کنید صبح ساعت ۵ باید حرکت کنیم
× چشم مامان
× با خوشحالی به سمت اتاقم رفتم و چمدونم رو از داخل کمد برداشتم نگاهی به لباسام کردم که اصلا خوب نبود برای پاریس باید چند دست لباس خوشکل بگیرم لباس هامو پوشیدم موهامو گوجه ای بستم و کیفم به همراه گوشیم برداشتم و از اتاق اومدم بیرون که نگاهم به تهیونگ خورد که داشت با تلفن حرف میزد
× تهیونگ...تهیونگ( اروم)
_ ( درحال حرف زدن) بعدا زنگ میزنم فعلا( سرد)
_ جونم خوشکلم
× میریم باهم خرید
_ معلومه چرا که نه
× خوب بر...
= کجا کجا بدون من
× ام خوب خرید
= منممیام
× اخ جون بریم
گط
× از عمارت بیرون رفتم که توجهم به ماشین های تهیونگ و جونکوک خورد
× چرا دوماشین مگه با یک ماشین نمیریم
_ نوچ بشین بریم
= نه خیر ات با من میاد
× خوب ...
_ ( ات رو کول میکنه و میزاره تو ماشین)
= نامردیه
_ هرکی تند تر بره تا کالج لباس برنده هست
= اوکیه بزن بریم
× تهیونگ ول...
_ ( ماشین رو روشن میکنه ) سه ... دو.... یک ...شروع
× داشتم با ترس نگاه به اطرافم میکرد تو ۱ ثانیه همه چی میرفت میومد من از بچگی ترس سریع رفتن ماشین داشتم وقتی بابام زنده بود من همیشه به بابام میگفتم آروم برو تا اتفاقی نیفته الان خیلی میترسیدم بدنم بیحس شده بود صدا های اطرافم رو نمیشنیدم دیگه طاقت نیوردم و شروع کردم با صدای بلند به گریه
_ هیچی برام مهم نبود با تمام سرعت میروندم همین که خواستم به سمت راست برم صدای گریه های ات رو شنیدم ماشین رو آروم کردم و زدم کنار
_ اتتتتتتتتتتت
×.....
_ اتتتتتتتتتتت
× نمیخواستم جوابش بدم فقدر گریه میکردم
_ خوشکلم ....
_ ( مکالمه: کوک برگرد ات حالش بده)
= باش ( کوکم برمیگرده پیش ماشین تهیونگ )
= چه اتفاقی افتاده ات صدامو میشنوی
× هقققق من میترسم
_( بغلش میکنه) چیزی نیست زندگیم تموم شد
× هقققق نه نمی تونم
= خوشکلم ببین ایستادیم تمام
× هق ... هق دیگه تند راه نبر
_ چشم خوشکلم دیگه نبینم گریه کنی ( اشکاشو پاک میکنه)
× باش....
ادامه دارد🌌
حمایت یادتون نره تنکیو بای بای 💜
شرط ها: 🌹
۴۷ لایک ⚘
۲۱ کامنت 🌸
۱۲ بازنشر 💐
۵ فالو 🌺
÷ ات اتفاقی افتاده
× ( سرشو میاره بالا) نه اتفاقی نیفتاده
ویو بعد از رفتن خانواده جیمین
÷ ات پسرا (یکمی داد)
× بله مامان
÷ قراره بریم فردا مسافرت
× مسافرت کجا
÷ شوهرم... ببخشید یعنی جهیو( اسم پدر جونکوک و تهیونگ ) گفت که بریم پاریس
× اوهوم
÷ وسایلتون آماده کنید صبح ساعت ۵ باید حرکت کنیم
× چشم مامان
× با خوشحالی به سمت اتاقم رفتم و چمدونم رو از داخل کمد برداشتم نگاهی به لباسام کردم که اصلا خوب نبود برای پاریس باید چند دست لباس خوشکل بگیرم لباس هامو پوشیدم موهامو گوجه ای بستم و کیفم به همراه گوشیم برداشتم و از اتاق اومدم بیرون که نگاهم به تهیونگ خورد که داشت با تلفن حرف میزد
× تهیونگ...تهیونگ( اروم)
_ ( درحال حرف زدن) بعدا زنگ میزنم فعلا( سرد)
_ جونم خوشکلم
× میریم باهم خرید
_ معلومه چرا که نه
× خوب بر...
= کجا کجا بدون من
× ام خوب خرید
= منممیام
× اخ جون بریم
گط
× از عمارت بیرون رفتم که توجهم به ماشین های تهیونگ و جونکوک خورد
× چرا دوماشین مگه با یک ماشین نمیریم
_ نوچ بشین بریم
= نه خیر ات با من میاد
× خوب ...
_ ( ات رو کول میکنه و میزاره تو ماشین)
= نامردیه
_ هرکی تند تر بره تا کالج لباس برنده هست
= اوکیه بزن بریم
× تهیونگ ول...
_ ( ماشین رو روشن میکنه ) سه ... دو.... یک ...شروع
× داشتم با ترس نگاه به اطرافم میکرد تو ۱ ثانیه همه چی میرفت میومد من از بچگی ترس سریع رفتن ماشین داشتم وقتی بابام زنده بود من همیشه به بابام میگفتم آروم برو تا اتفاقی نیفته الان خیلی میترسیدم بدنم بیحس شده بود صدا های اطرافم رو نمیشنیدم دیگه طاقت نیوردم و شروع کردم با صدای بلند به گریه
_ هیچی برام مهم نبود با تمام سرعت میروندم همین که خواستم به سمت راست برم صدای گریه های ات رو شنیدم ماشین رو آروم کردم و زدم کنار
_ اتتتتتتتتتتت
×.....
_ اتتتتتتتتتتت
× نمیخواستم جوابش بدم فقدر گریه میکردم
_ خوشکلم ....
_ ( مکالمه: کوک برگرد ات حالش بده)
= باش ( کوکم برمیگرده پیش ماشین تهیونگ )
= چه اتفاقی افتاده ات صدامو میشنوی
× هقققق من میترسم
_( بغلش میکنه) چیزی نیست زندگیم تموم شد
× هقققق نه نمی تونم
= خوشکلم ببین ایستادیم تمام
× هق ... هق دیگه تند راه نبر
_ چشم خوشکلم دیگه نبینم گریه کنی ( اشکاشو پاک میکنه)
× باش....
ادامه دارد🌌
حمایت یادتون نره تنکیو بای بای 💜
شرط ها: 🌹
۴۷ لایک ⚘
۲۱ کامنت 🌸
۱۲ بازنشر 💐
۵ فالو 🌺
- ۲۵.۶k
- ۰۳ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط