Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_125
داشتم بهشون نگاه میکردم
یهو چشمم رفت سمت سلین
داشت به نامجون نگاه میکردو لبخند میزد.
این دختر یچیزیش میشه ها!
چرا همچین میکنه
اروم از پیششون رفتمو کنار سلین ایستادم
نیشگونی از بازوی سلین گرفتم
جیغ خفه ای کشیدو گفت
_وای چته وحشی!! دستم!
خدمتکاره پروو!
_خفه شو دنبالم بیا ببینم
دستشو گرفتم و بردمش داخل باغچه
حرصی غرید:
_بگو ببینم چته
_چرا همچنین میکنی تو؟
_چیزی شده؟ کاری کردم که خانوم ناراحت شده؟ وای ابروی چند سالم رفت
_نه بابا خنگ! میگم چرا وقتی این نامجونو میبینی چهرت همچین میشه؟ چرا معذب میشی و ور ور لبخند میزنی؟
_.چی داری میگی لیلی!... اشتباه دیدی
_خودتو نزن به اون راه... بگو چرا؟
_دارم میگم توهم زدی عه
_نخیرم نزدم.... نکنه بهش حسی داری؟
_چی.... چی داری میگی لیلی!
شر ننداز گر/دنم من غلط بکنم بهش حسی داشته باشم
_بهم بگو سلین... مگه جرمه کسیو دوست داشتن؟
_چی میگی لیلی... ولم کن
خواست بره که دستشو گرفتم
_هوم؟ مگه جرمه؟
حرصی دستشو از دستم بیرون کشید.
_اره جرمه لیلب...
واسه ما فقیر بیچاره ها جرمه... ما حق نداریم عاشق ادم پولدار بشیم... اگه هم بشیم به گور بابای خودمون خندیدیم... اونا دنبال دخترای درجه بالان
ما فقط یه خدمتکاریم... من حق ندارم عاشق پسر بزرگترین شرکت دار سئول
پس دیگه دربارش باهام صحبت نکن
قطره اشکی از چشمش سر خوردو ازم فاصله گرفتو رفت
دلم براش ریخت! معلومه حسایی داره..
ولی حرفاش اشتباهه
همه پولدارا که مثل هم نیستن، هستن؟
همونجا توی چمنای داخل باغچه نشستم
حرفاش ذهنمو به بازی گرفته بودن
به گذشته خودم برگشتم
تا حدودی سلین درست میگفت! مطمئنم اگه اجبار پشت جونگکوک نبود.
منو نگاهم نمیکرد!
یکم گذشت که حضور کسیو کنارم احساس کردم
سر برگردوندم
جونگکوک بود
155 لایک
#Season_two
#part_125
داشتم بهشون نگاه میکردم
یهو چشمم رفت سمت سلین
داشت به نامجون نگاه میکردو لبخند میزد.
این دختر یچیزیش میشه ها!
چرا همچین میکنه
اروم از پیششون رفتمو کنار سلین ایستادم
نیشگونی از بازوی سلین گرفتم
جیغ خفه ای کشیدو گفت
_وای چته وحشی!! دستم!
خدمتکاره پروو!
_خفه شو دنبالم بیا ببینم
دستشو گرفتم و بردمش داخل باغچه
حرصی غرید:
_بگو ببینم چته
_چرا همچنین میکنی تو؟
_چیزی شده؟ کاری کردم که خانوم ناراحت شده؟ وای ابروی چند سالم رفت
_نه بابا خنگ! میگم چرا وقتی این نامجونو میبینی چهرت همچین میشه؟ چرا معذب میشی و ور ور لبخند میزنی؟
_.چی داری میگی لیلی!... اشتباه دیدی
_خودتو نزن به اون راه... بگو چرا؟
_دارم میگم توهم زدی عه
_نخیرم نزدم.... نکنه بهش حسی داری؟
_چی.... چی داری میگی لیلی!
شر ننداز گر/دنم من غلط بکنم بهش حسی داشته باشم
_بهم بگو سلین... مگه جرمه کسیو دوست داشتن؟
_چی میگی لیلی... ولم کن
خواست بره که دستشو گرفتم
_هوم؟ مگه جرمه؟
حرصی دستشو از دستم بیرون کشید.
_اره جرمه لیلب...
واسه ما فقیر بیچاره ها جرمه... ما حق نداریم عاشق ادم پولدار بشیم... اگه هم بشیم به گور بابای خودمون خندیدیم... اونا دنبال دخترای درجه بالان
ما فقط یه خدمتکاریم... من حق ندارم عاشق پسر بزرگترین شرکت دار سئول
پس دیگه دربارش باهام صحبت نکن
قطره اشکی از چشمش سر خوردو ازم فاصله گرفتو رفت
دلم براش ریخت! معلومه حسایی داره..
ولی حرفاش اشتباهه
همه پولدارا که مثل هم نیستن، هستن؟
همونجا توی چمنای داخل باغچه نشستم
حرفاش ذهنمو به بازی گرفته بودن
به گذشته خودم برگشتم
تا حدودی سلین درست میگفت! مطمئنم اگه اجبار پشت جونگکوک نبود.
منو نگاهم نمیکرد!
یکم گذشت که حضور کسیو کنارم احساس کردم
سر برگردوندم
جونگکوک بود
155 لایک
- ۱۷.۷k
- ۲۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط