چرا..؟
وقتی میدانستی هر نفسم به امید ماندنت است
چرا رفتی و مرا در میان این همه ناتمام گذاشتی؟
گفتی خستهای...؟
گفتی نمیخواهی سالهای روشن زندگیات در سایهی من تاریک شود..؟
اما مگر نمیدانستی من هر لحظه خودم را میسوزاندم
تا برایت روشن بماند؟
مگر نمیدیدی عمرم را بیهیچ چشمداشتی
تکهتکه در راهت گذاشته بودم؟
من ماندم با دستهایی که هنوز عطر تو را دارد
و قلبی که هنوز باور نمیکند خستگیات از من بود...نه از جهان...
مگر عشق من، با همهی رنجش
آنقدر سنگین بود که تو را از زندگیات ترساند؟
وقتی میدانستی هر نفسم به امید ماندنت است
چرا رفتی و مرا در میان این همه ناتمام گذاشتی؟
گفتی خستهای...؟
گفتی نمیخواهی سالهای روشن زندگیات در سایهی من تاریک شود..؟
اما مگر نمیدانستی من هر لحظه خودم را میسوزاندم
تا برایت روشن بماند؟
مگر نمیدیدی عمرم را بیهیچ چشمداشتی
تکهتکه در راهت گذاشته بودم؟
من ماندم با دستهایی که هنوز عطر تو را دارد
و قلبی که هنوز باور نمیکند خستگیات از من بود...نه از جهان...
مگر عشق من، با همهی رنجش
آنقدر سنگین بود که تو را از زندگیات ترساند؟
- ۸.۲k
- ۰۶ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط