کاش اشکهایم دریایی میشدند
سیاهتر از مرگ..سردتر از سکوت...بیکرانه و بیپایان
دریایی از اندوه سالیان بینام
از زخمهایی که هرگز کسی مرهمشان نشد
از نگاههایی که از من بریدند
و نامهایی که یکییکی محو شدند
من در میان این تهی بیپناه
چون سایهای بیصدا میسوزم
تنها در قفسی از درد و اشک
که حتی فریادهایم هم پژواکی نمییابند
کاش این دریا مرا در خود میبلعید
نه آرام که با خشمی بیامان
و به قعر ژرفایی میبرد که هیچ بازگشتی ندارد
جایی که نه خاطرهای بماند.. نه نوری... نه حتی یاد کسی..
و من چون غباری گم شوم در تاریکی
که مرگ تنها پناه آخرم باشد
و سکوت ابدی آخرین لالایی جانم...
سیاهتر از مرگ..سردتر از سکوت...بیکرانه و بیپایان
دریایی از اندوه سالیان بینام
از زخمهایی که هرگز کسی مرهمشان نشد
از نگاههایی که از من بریدند
و نامهایی که یکییکی محو شدند
من در میان این تهی بیپناه
چون سایهای بیصدا میسوزم
تنها در قفسی از درد و اشک
که حتی فریادهایم هم پژواکی نمییابند
کاش این دریا مرا در خود میبلعید
نه آرام که با خشمی بیامان
و به قعر ژرفایی میبرد که هیچ بازگشتی ندارد
جایی که نه خاطرهای بماند.. نه نوری... نه حتی یاد کسی..
و من چون غباری گم شوم در تاریکی
که مرگ تنها پناه آخرم باشد
و سکوت ابدی آخرین لالایی جانم...
- ۶.۷k
- ۰۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط