شب جامهی سیاهش را بر تن افکنده و من در سکوتش غریبتر از
شب جامهی سیاهش را بر تن افکنده و من در سکوتش غریبتر از همیشهام
دل به یاد تو طوفانیست و نامت چونان شمعی در دل تاریکی میسوزد
چه بیرحم است روزگار که تو را از من ربود و مرا در هزارتوی حسرتها وانهاد
هر کوچه بوی عبور تو را دارد و هر نسیم صدای قدمهایت را در گوشم زمزمه میکند
اما تو نیستی و نبودنت...همچون زهری در رگ هایم جریان دارد که مرا در پایان به نابودی سوق میدهد
میگویند عشق..جاودانه است آری راست میگویند
چرا که هنوز در غیبتت
من به تو زندهام و به یاد تو میمیرم
کاش زمان لحظهای درنگ میکرد
آنگاه که نگاهت در نگاهم گم میشد
و کاش تقدیر دمی مهربانتر بود
تا تو را از من نمیگرفت
دل به یاد تو طوفانیست و نامت چونان شمعی در دل تاریکی میسوزد
چه بیرحم است روزگار که تو را از من ربود و مرا در هزارتوی حسرتها وانهاد
هر کوچه بوی عبور تو را دارد و هر نسیم صدای قدمهایت را در گوشم زمزمه میکند
اما تو نیستی و نبودنت...همچون زهری در رگ هایم جریان دارد که مرا در پایان به نابودی سوق میدهد
میگویند عشق..جاودانه است آری راست میگویند
چرا که هنوز در غیبتت
من به تو زندهام و به یاد تو میمیرم
کاش زمان لحظهای درنگ میکرد
آنگاه که نگاهت در نگاهم گم میشد
و کاش تقدیر دمی مهربانتر بود
تا تو را از من نمیگرفت
- ۹.۲k
- ۰۴ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط