Gentlemanshusband
#Gentlemans_husband
#part_82
(چند ساعت بعد)
با برخورد مستقیم نور خورشید به چشمام بیدار شدم
با خستگیو گرفتگی دست پاهام سمت دستشویی رفتمو بعد عملیات مسواک زدمو از دستشویی زدم بیرون
سمت ایینه رفتم
موهامو کمی شونه کردمو با همون لباس ها سمت طبقه پایین به را افتادم
وارد اشپزخونه شدم
و با خاله روبه رو شدم
داشت کابینتارو تمیز میکرد
از پشت بغلش کردم
+سلام
_سلام خانوم خوبی؟
+ممنون خاله شما خودت خوبی؟ نبودی دلم تنگ شده بود برات
_اوه عزیزم منم خوبم راستش دخترم بارداره و الان توی 9ماهگیه چون سابقه نداره میترسم مراقبت نکنه.... بچشم دختره دختر هم یکم فن فوت داره که باید بلد باشی. برای همین کنارش بودم
+اخی عزیزم بسلامتی
_سلامت باشی دخترم.. براتون جاجانگمیون گذاشتم
الانم ساعت یازده هستش میخاین صبحانه بخورین یا همون ناهار؟
+چیزه... ما امروز جایی دعوت هستیم
اگه میشه شما جاجانگمیون رو همراه خودتوت ببرید که زحمتاتون بی هوده نباشه
_اما من نمیتونم
+خاله من خانم این خونم دارم بهتون میگم ببرید دیگه نیاز نیست برید خونه دوباره غذا درست کنی همینو ببر
_باشه عزیزم دستت درد نکنه لطفا به اقا هم بگید
+باشه
_خب من برم دیگه کاری ندارین خانوم!؟
+خدانگهدار
لبخندی زد
_خدافظ عزیزم
از اشپزخونه خارج شد....
بخاطر اینکه ضعف نکنم شکلات صبحونه رو برداشتم و زدم روی نون تست و شروع کردم به خوردن
یکی هم برای جونگکوک گرفتمو راهی اتاقش شدم
در زدمو با بفرماییدش وارد شدم
داشت موهاشو شونه میکرد
نگاهی بهم انداختو گفت:
_صبح بخیر فسقلی
معلوم بود سعی داره کاری کنه دیشب فراموش بشه
با اینکه سخت بود ولی میخواستم منم فراموشش کنم..
لبخندی زدمو درو پشت سرم بستم
+سلام صبحت بخیر گرسنت نیست؟
_چرا ولی الاناست که باید بریم
+واقعا؟ یعنی میریم؟
_بله
+هورااا حالا اینو بخور ضعف نکنی یه وقت
125 لایک
#part_82
(چند ساعت بعد)
با برخورد مستقیم نور خورشید به چشمام بیدار شدم
با خستگیو گرفتگی دست پاهام سمت دستشویی رفتمو بعد عملیات مسواک زدمو از دستشویی زدم بیرون
سمت ایینه رفتم
موهامو کمی شونه کردمو با همون لباس ها سمت طبقه پایین به را افتادم
وارد اشپزخونه شدم
و با خاله روبه رو شدم
داشت کابینتارو تمیز میکرد
از پشت بغلش کردم
+سلام
_سلام خانوم خوبی؟
+ممنون خاله شما خودت خوبی؟ نبودی دلم تنگ شده بود برات
_اوه عزیزم منم خوبم راستش دخترم بارداره و الان توی 9ماهگیه چون سابقه نداره میترسم مراقبت نکنه.... بچشم دختره دختر هم یکم فن فوت داره که باید بلد باشی. برای همین کنارش بودم
+اخی عزیزم بسلامتی
_سلامت باشی دخترم.. براتون جاجانگمیون گذاشتم
الانم ساعت یازده هستش میخاین صبحانه بخورین یا همون ناهار؟
+چیزه... ما امروز جایی دعوت هستیم
اگه میشه شما جاجانگمیون رو همراه خودتوت ببرید که زحمتاتون بی هوده نباشه
_اما من نمیتونم
+خاله من خانم این خونم دارم بهتون میگم ببرید دیگه نیاز نیست برید خونه دوباره غذا درست کنی همینو ببر
_باشه عزیزم دستت درد نکنه لطفا به اقا هم بگید
+باشه
_خب من برم دیگه کاری ندارین خانوم!؟
+خدانگهدار
لبخندی زد
_خدافظ عزیزم
از اشپزخونه خارج شد....
بخاطر اینکه ضعف نکنم شکلات صبحونه رو برداشتم و زدم روی نون تست و شروع کردم به خوردن
یکی هم برای جونگکوک گرفتمو راهی اتاقش شدم
در زدمو با بفرماییدش وارد شدم
داشت موهاشو شونه میکرد
نگاهی بهم انداختو گفت:
_صبح بخیر فسقلی
معلوم بود سعی داره کاری کنه دیشب فراموش بشه
با اینکه سخت بود ولی میخواستم منم فراموشش کنم..
لبخندی زدمو درو پشت سرم بستم
+سلام صبحت بخیر گرسنت نیست؟
_چرا ولی الاناست که باید بریم
+واقعا؟ یعنی میریم؟
_بله
+هورااا حالا اینو بخور ضعف نکنی یه وقت
125 لایک
- ۲۱.۵k
- ۰۵ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط