مرا بگیر و بچسبان به شعله‌های تنت
سزاست سوزش عاصی به دوزخ بدنت

سیاه‌مست عطشناک شرب باده‌ی خاص
منم، کجاست شراب دوپیکی دهنت؟

چه‌ می‌شود که مراد مرید خود بدهی؟
چه هست معنی لبخند با غضب زدنت؟

رقیب خلد برین بشارت معبود
مکن ملامت خاشاک هرزه‌ی چمنت

به‌سوی باد گریبان گشوده‌ای گویا
که شهر پر شده از عطر نافه‌ی ختنت

اصیل‌زاده‌ی سنت‌گرای امروزی
فدای شیوه‌ی ممزوج تازه و کهنت

هزار جامه‌ی زر با نقوش سنگ عقیق
ندارد ارزش پود گسسته‌ی کفنت

بخوان ترانه به گوشم، بگوی قصه مدام
بَرَد رواج عسل را حلاوت سخنت

بیا که سلطنت مُلک غیر می‌نشود
به‌سان عزّت عزلت‌‌گزینی وطنت

مقیم خطّه‌ی محصور بازوانم شو
وطن نمی‌شود آغوش کس به‌غیر منت...🦋🦋


عصرت بخیرونیکی دوهدور بالام💐🫂🧿🌐
دیدگاه ها (۰)

واژه هایم دستِ توست ..باشی سپید می شوند ..بخندی سیب می چینند...

مونسِ جان و دلم، جانانه می خواهم تو را ،بر چراغِ سینه ام، پر...

من که مشغول خودم بودم و دنیای خودممی نوشتـم غزل از حسرت و رو...

🔶در پیش بی‌دردان چرا فریاد بی‌حاصل کنمگر شِکوه‌ای دارم ز دل ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط