واژه هایم دستِ توست ..
باشی سپید می شوند ..
بخندی سیب می چینند ..
اخم کنی آشفته حال ..
به آغوش که می رسند
گونه هاشان داغ
جان به لب می شوند ..
فقط نرو
که هیچ واژه ای برای این محال
برابری نمی کند...🦋🦋


من حسرتونن اولسمده عیبی یوخ اما سنی آلاه سن یاشا سن گال بودنیادا😭


‌‌‎‌‌‌‌‌
دیدگاه ها (۰)

مونسِ جان و دلم، جانانه می خواهم تو را ،بر چراغِ سینه ام، پر...

دلنشین... دلنشین... وجود پر از آرامشتتداعی لحظه های ناباز زی...

مرا بگیر و بچسبان به شعله‌های تنتسزاست سوزش عاصی به دوزخ بدن...

من که مشغول خودم بودم و دنیای خودممی نوشتـم غزل از حسرت و رو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط