مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

🔶در پیش بی‌دردان چرا فریاد بی‌حاصل کنم
گر شِکوه‌ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
در پرده سوزم همچو گُل در سینه جوشم همچو مُل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
اول کنم اندیشه‌ای تا برگزینم پیشه‌ای
آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم
زآن رو ستانم جام را آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظه‌ای از خویشتن غافل کنم
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم
خاکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم
غرق تمنای توام موجی ز دریای توام
من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم
دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بی‌حاصل کنم🦋🦋
دیدگاه ها (۰)

من که مشغول خودم بودم و دنیای خودممی نوشتـم غزل از حسرت و رو...

مرا بگیر و بچسبان به شعله‌های تنتسزاست سوزش عاصی به دوزخ بدن...

تو آفتابی در صبح ترین پاییزی که اواز نارنجی برگ هایشگونه ی ز...

منم دریا و عشق ات ساحل من بیا با خود بیاور این دل منچگونه م...

📜#غزلیات#رهی_معیری#غزل_بیست_و_هشتمچون #شفق گر چه مرا باده ز ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط