رمان ( عمارت ارباب)
part 3
×به من که رسید دستش رو بالا آورد و گونمو نوازش کرد ولی من دختری نبودم که به هر پسری رو بدم بدون توجه به موقعیتم به سمت عقب رفتم نگاهی بهش کردم که داشت با خشم نگام میکرد راستش ترسیدم ولی بروی خودمم نیوردم با اعصبانیت وارد سالن عمارت شو اجوما با خشم به طرفم اومدم و شروع کرد به حرف زدن
اجوما: این چیکاری بود کردی
× من...
اجوما: ارباب رد ناراحت کردی باید تنبیه بشی
× چیزی نگفتم و سرمو انداختم پایین از نظرم تنبیه بهتر از دستت زدن کسی به صورتم هست
اجوما: همه گوش کنید وارد عمارت بشین به ترتیب و هرکی هرکاری که گفتم رو انجام بده
× همه به ترتیب وارد عمارت شدیم که متوجه خانواده ارباب شدم که دور هم نشسته بودن و میخندیدن کاش منم چنین خانواده ای داشتم وارد اشپز خونه عمارت شدم که اجوما به سمتم اومد
اجوما: ات کیک رو ببر
× خیلی سنگین...
اجوما: سریععع باش
× چش...
× کیک رو با هزار بدبختی بلند کردم و به سمت سالن رفتم قدم به قدم میرفتم تا کیک نیفته وقتی رسیدم کیک روی میز گذاشتم همین که خواستم احترام بزارم متوجه تعجب همشون شدم مخصوصا ارباب جئون خون تو چشماش جمع شده بود راستش دلیلیش رو نمی دونستم که با داد شروع کرد به حرف زدن .
_ دختره روانی این چه کیکههه هاااا( عربده)
× ارباب م....
_ خفه شوووو ( عربده) تو یک ندیمه بدبخت بیشتر نیستی بی خانواده
× وقتی حرف از خانواده زد اشک جلو چشمامو گرفت
× تو هیچی درباره خانواده من نمی دون...
_ چی داری که بخوام بدونم ها اینکه یک بدبخت بیشتر نیستی ( پوزخند )
× نمی دونستم میتونم بغضم رو نگه دارم یا نه ...
÷ جونکوک تمومش کن بزار بره.
_ تو ساکت جیمین
× پس اسمش جونکوک بود... همینجوری داشتم نگاشون میکرد نه جونکوک بلند شد و به سمتم اومد و.....
ادامه دارد🌃
حمایت یادتون نره تنکیو بای
استایل دوم ماشینی که جونکوک باهاش وارد عمارت شد💌
×به من که رسید دستش رو بالا آورد و گونمو نوازش کرد ولی من دختری نبودم که به هر پسری رو بدم بدون توجه به موقعیتم به سمت عقب رفتم نگاهی بهش کردم که داشت با خشم نگام میکرد راستش ترسیدم ولی بروی خودمم نیوردم با اعصبانیت وارد سالن عمارت شو اجوما با خشم به طرفم اومدم و شروع کرد به حرف زدن
اجوما: این چیکاری بود کردی
× من...
اجوما: ارباب رد ناراحت کردی باید تنبیه بشی
× چیزی نگفتم و سرمو انداختم پایین از نظرم تنبیه بهتر از دستت زدن کسی به صورتم هست
اجوما: همه گوش کنید وارد عمارت بشین به ترتیب و هرکی هرکاری که گفتم رو انجام بده
× همه به ترتیب وارد عمارت شدیم که متوجه خانواده ارباب شدم که دور هم نشسته بودن و میخندیدن کاش منم چنین خانواده ای داشتم وارد اشپز خونه عمارت شدم که اجوما به سمتم اومد
اجوما: ات کیک رو ببر
× خیلی سنگین...
اجوما: سریععع باش
× چش...
× کیک رو با هزار بدبختی بلند کردم و به سمت سالن رفتم قدم به قدم میرفتم تا کیک نیفته وقتی رسیدم کیک روی میز گذاشتم همین که خواستم احترام بزارم متوجه تعجب همشون شدم مخصوصا ارباب جئون خون تو چشماش جمع شده بود راستش دلیلیش رو نمی دونستم که با داد شروع کرد به حرف زدن .
_ دختره روانی این چه کیکههه هاااا( عربده)
× ارباب م....
_ خفه شوووو ( عربده) تو یک ندیمه بدبخت بیشتر نیستی بی خانواده
× وقتی حرف از خانواده زد اشک جلو چشمامو گرفت
× تو هیچی درباره خانواده من نمی دون...
_ چی داری که بخوام بدونم ها اینکه یک بدبخت بیشتر نیستی ( پوزخند )
× نمی دونستم میتونم بغضم رو نگه دارم یا نه ...
÷ جونکوک تمومش کن بزار بره.
_ تو ساکت جیمین
× پس اسمش جونکوک بود... همینجوری داشتم نگاشون میکرد نه جونکوک بلند شد و به سمتم اومد و.....
ادامه دارد🌃
حمایت یادتون نره تنکیو بای
استایل دوم ماشینی که جونکوک باهاش وارد عمارت شد💌
- ۱۹.۳k
- ۱۸ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط