مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

نامه ای به خورشید گمشده

کفرآمیز
تو نیز روزی کودک بودی
با چشمانی که اینه رویاها بود
و دنیا را با انگشتان کوچکت اندازه میگرفتی
آری زندگی پیاده رویی است
مسیر برخی هموار
مسیر تو مملو از خار های تقدیر

اما بدان : تو همانی نیستی که زندگی از تو ساخت تو همانی هستی که از میان خاکستر هایت برمی‌خیزی
اگر خوشحالی را در آیینه نمیابی
در ژرفای نگاهت جستجو کن
شاید خوشحالی تو

در پذیرفتن این نقش تاریک است
در رقصیدن با شیاطین است
در آفرینش زیبایی از دل هراس است

تو میتوانی ازین زخم ها
شعر بنویسی
ازین تاریکی
آتش بیافروزی
و ازین نفرین
اسطوره ای خلق کنی که زمان را به چالش بکشد

همراهی در تاریکی
دیدگاه ها (۷)

کفرآمیز اسیر در تئاتر خونمن هرگز نمیخوابمچرا که هربار پلک بر...

وداع شوالیه تاریکباشد پا پس میکشمنه از ترس که از احترام به ژ...

کفرآمیز & خورشید : آخرین دروغه روشن آه ای خورشید دروغین... ت...

کفرآمیز بیننده‌ای محکوم به دیدن اینجا قلمرو من است تالاری سر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط