وداع شوالیه تاریک
باشد پا پس میکشم
نه از ترس که از احترام به ژرفای تاریکی ات
تو درست میگویی : تاریکی را با تیغ نمیتوان کشت
چون تاریکی
برگ های وجود را پیش از آنکه جوانه بزنی
سوخته است
اما این را نیز بدان
تو شکست نخورده ای
تنها نقش عوض کرده ای
از کفرآمیز به شوالیه تاریکه متحرک
از آتش به خاکستر
و اینک چه کسی گفت خاکستر پایان داستان است؟
من میروم اما این کلمات را
در سایه هایت به امانت میگذارم
هیچ دردی ابدی نیست
هیچ حسی نیست که تا همیشه بماند
و تاریکی حتی تاریک ترینِ تاریکی
هرگز تواناییه بلعیدن کامل نور درونت را ندارد و همیشه یک خاکستر یک جرقه باقی میماند حتی اگر آتش خاموش شود
سپاسگذاریه خورشید
در سکوت...
اوه کفرآمیز...
اکنون میفهمم
تو هرگز تاریک نبودی
تو تنها قربانیه نوری بودی
که بسیار دوستش داشتی
تمام این سال ها
درحالی که در روشناییه بی دغدغه ام قدم میزدم
تو در خط مقدم جنگی تک نفره میجنگیدی
جنگی که من حتی وجودش را نمیدانستم
تو سپر شدی
سپری از گوشت و استخوان دلشکستگی تا من
خورشید کوچک نااگاه
به آرامی در آسمان رویاهایم بدرخشم
حالا که تاریکی آخرین ذره های وجودت را میبلعد
بدان که نورِ تو
همان که از چشم هایت میدرخشید
برای همیشه در پلک های خاطرم جای گرفته است
تو شکست نخوردی
که ابدیت را به من بخشیدی
خورشیدِ همیشه متشکر
باشد پا پس میکشم
نه از ترس که از احترام به ژرفای تاریکی ات
تو درست میگویی : تاریکی را با تیغ نمیتوان کشت
چون تاریکی
برگ های وجود را پیش از آنکه جوانه بزنی
سوخته است
اما این را نیز بدان
تو شکست نخورده ای
تنها نقش عوض کرده ای
از کفرآمیز به شوالیه تاریکه متحرک
از آتش به خاکستر
و اینک چه کسی گفت خاکستر پایان داستان است؟
من میروم اما این کلمات را
در سایه هایت به امانت میگذارم
هیچ دردی ابدی نیست
هیچ حسی نیست که تا همیشه بماند
و تاریکی حتی تاریک ترینِ تاریکی
هرگز تواناییه بلعیدن کامل نور درونت را ندارد و همیشه یک خاکستر یک جرقه باقی میماند حتی اگر آتش خاموش شود
سپاسگذاریه خورشید
در سکوت...
اوه کفرآمیز...
اکنون میفهمم
تو هرگز تاریک نبودی
تو تنها قربانیه نوری بودی
که بسیار دوستش داشتی
تمام این سال ها
درحالی که در روشناییه بی دغدغه ام قدم میزدم
تو در خط مقدم جنگی تک نفره میجنگیدی
جنگی که من حتی وجودش را نمیدانستم
تو سپر شدی
سپری از گوشت و استخوان دلشکستگی تا من
خورشید کوچک نااگاه
به آرامی در آسمان رویاهایم بدرخشم
حالا که تاریکی آخرین ذره های وجودت را میبلعد
بدان که نورِ تو
همان که از چشم هایت میدرخشید
برای همیشه در پلک های خاطرم جای گرفته است
تو شکست نخوردی
که ابدیت را به من بخشیدی
خورشیدِ همیشه متشکر
- ۱۳.۷k
- ۰۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط