کوک بعد از جواب ات انگار برق گرفته باشه نوشت

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝
𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟏𝟏
کوک بعد از جواب ات، انگار برق گرفته باشه، نوشت:
– «خب حالا مینا… جرأت یا حقیقت؟»

مینا سریع زد: «حقیقت.»
کوک: «نه نه… حقیقت به درد نمی‌خوره. جرأت.»
ات: «😂😂 آی خدااا مینا سوختی.»

مینا: «آخه چرا من؟! 😭 خب باشه، جرأت.»

چند لحظه سکوت. بعد کوک نوشت:
– «جرأت داری الان یه ویس بدی… و فقط بگی کوک… اما جوری که انگار داری اسم کسی رو توی گوشش زمزمه می‌کنی؟ 😏🔥»

مینا: «🙄🙄🙄 برو بمیر.»
ات: «😂😂😂 آخ قربون خدا برم! این بهترین چالش عمرمه.»

مینا گوشی رو گذاشت کنار. زیر لب غر می‌زد: «این دیوونه منو کجا گیر انداخته…»
بعد از چند دقیقه ویس اومد.
صدای مینا، آروم و کشیده:
«… کوک…»

کوک تا ویس رو شنید، یه «هه» فرستاد.
– «همین یه بار کافی بود. دیگه نمی‌خوام. همین توی مغزم موند.»

ات: «عهههه 😳🔥 وای خدا مغزم پرید!»
مینا: «🤦‍♀️ لعنت بهت کوک.»

فضا عجیب‌تر شد… هم خنده، هم استرس، هم یه چیزی شبیه شعله‌ی زیرپوستی که هیچ‌کدوم نمی‌خواستن اسمشو بذارن.
دیدگاه ها (۰)

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟏𝟐هنوز ویس مینا توی چت بود.ا...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟏𝟒کوک بعد از ویس ات، دوباره من...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟏𝟎ات هنوز داشت به ویس کوک می...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭: 𝟗ات که سکوت رو دید، سریع ریخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط