چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...
p60
ا.ت: بله البته که میدونم فرمون شیمیایی این عطر رو من توی بچگی کشف کردم پس میدونم که موادش کمتر از قیمتی که الان داریم میدیم حتی ما همین الان سودمون خیلی خیلی بالاتر از قیمت تولیده
رئیس سهام داران بلند شد و رو به همه گفت
وایل سا: من با خانوم جئون و آقای کیم...هم نظر شدم...راستی تبریک میگم وجودتون رو به شرکت
ا.ت با عشوه خاص خودش تشکری کرد و به تهیونگ زیر نگاهی کرد که متوجه شد تهیونگ اصلا براش مهم نیست و فقط داره از روی پروندهای تصمیماتی میخونه
سهام داران موافقت کردن اما آقای جانگ: هنوز مخالف بود پس ا.ت سهامش خرید و بعد از رفتن تمامی سهام داران تهیونگ همونجوری که نگاهش به پروندها بود گفت
تهیونگ: تو این کار ارتباطات خیلی مهمه نمیشه با هرکس که مخالف بودی حقشو بگیری بهتره به نظرات بیشتر فکر کنی این خرید سهام بی احترامیای هست که سهام دارای دیگه رو ازت دل سرد میکنه
ا.ت: من مجبور....
تهیونگ: الان وقت ندارم(نگاهشو به دستیارش دوخت)نکته برداری که کردی؟
÷بله
ته: خوبه بدشون تا یه بیانیه بنویسم
÷خودتون شخصا؟
تهیونگ: اره اینبار لازمه
تهیونگ بدون توجه به ا.ت از اتاق جلسه زد بیرون و رفت
....
ا.ت ویو
برگشتم خونه ولی دیگه جای من اینجا نیست باید خونه جدا کنم به یکی از رفیقای پسرم که تو کار املاک بود زنگ زدم
ا.ت: میخوام چند تا خونه ببینم
...
تهیونگ ویو
دیگه داشتم از خستگی میمردم
تهیونگ: یا برو یه قهوه بیار
÷جناب خواهش میکنم برگزدید خونه الان قهوه نمیزاره بخوابیدا
ته: پوفففف باشه...تو هم برو خونه
÷میرسونمتون
ته: تِسو کُناین کا(ول کن فقط برو)
÷چشم
ته راستی چیکو
÷بله؟
تهیونگ: شنیدم بچت بدنیا امده
÷اح بله درسته(خوشحال)
تهیونگ: اسمش چیه؟
÷هنوز منو همسرم سر اسمش دعوا داریم(خنده)من میگم چییو همسرم میگه تویال
تهیونگ لبخندی زد و کارت هدیه ای از جیبش درامد
ته: مبارک باشه اینم کادوی من نمیدونستم چی باید برات بگیرم پس این کارت...خودت انتخاب کن
چیکو در کمال خجالت از حسی که رئیسش هواسش به اون هست لبخندی زد و با تشکر کارت رو گرفت
تهیونگ: رمزش 8905 بچتم از طرف من ببوس(کوتشو پوشید)نا کاندا(من رفتم)
....
ا.ت ویو
بالاخره بعد از کلی اینور اونور زدن خونمو گرفتم که یادم امد اینا بهم زنگ زده بود...شمارشو گرفتم
اینا: الو اونی
ا.ت: سلام خوبی؟شرمنده که اونروز نتونستم باهات حرف بزنم عزیزم
اینا: اشکالی نداره میتونم ببینمت؟
ا.ت: من سئولم
اینا: بی خبر؟
ا.ت مجبور شدم فقط بابا خبر داره الان به کوک هم خبر میدم
اینا: هوم بابا بهم گفته بود که فردا برمیگرده سئول جونگکوک دیگه نمیتونه بیشتر نره سر کارخونه
ا.ت: هوم هر وقت امدید بیا همو ببینیم
اینا: اونی مگه نمیدونی؟من خونم همینجاس
ا.ت: جدی؟!!!!یعنی چی؟
بی شرط
ا.ت: بله البته که میدونم فرمون شیمیایی این عطر رو من توی بچگی کشف کردم پس میدونم که موادش کمتر از قیمتی که الان داریم میدیم حتی ما همین الان سودمون خیلی خیلی بالاتر از قیمت تولیده
رئیس سهام داران بلند شد و رو به همه گفت
وایل سا: من با خانوم جئون و آقای کیم...هم نظر شدم...راستی تبریک میگم وجودتون رو به شرکت
ا.ت با عشوه خاص خودش تشکری کرد و به تهیونگ زیر نگاهی کرد که متوجه شد تهیونگ اصلا براش مهم نیست و فقط داره از روی پروندهای تصمیماتی میخونه
سهام داران موافقت کردن اما آقای جانگ: هنوز مخالف بود پس ا.ت سهامش خرید و بعد از رفتن تمامی سهام داران تهیونگ همونجوری که نگاهش به پروندها بود گفت
تهیونگ: تو این کار ارتباطات خیلی مهمه نمیشه با هرکس که مخالف بودی حقشو بگیری بهتره به نظرات بیشتر فکر کنی این خرید سهام بی احترامیای هست که سهام دارای دیگه رو ازت دل سرد میکنه
ا.ت: من مجبور....
تهیونگ: الان وقت ندارم(نگاهشو به دستیارش دوخت)نکته برداری که کردی؟
÷بله
ته: خوبه بدشون تا یه بیانیه بنویسم
÷خودتون شخصا؟
تهیونگ: اره اینبار لازمه
تهیونگ بدون توجه به ا.ت از اتاق جلسه زد بیرون و رفت
....
ا.ت ویو
برگشتم خونه ولی دیگه جای من اینجا نیست باید خونه جدا کنم به یکی از رفیقای پسرم که تو کار املاک بود زنگ زدم
ا.ت: میخوام چند تا خونه ببینم
...
تهیونگ ویو
دیگه داشتم از خستگی میمردم
تهیونگ: یا برو یه قهوه بیار
÷جناب خواهش میکنم برگزدید خونه الان قهوه نمیزاره بخوابیدا
ته: پوفففف باشه...تو هم برو خونه
÷میرسونمتون
ته: تِسو کُناین کا(ول کن فقط برو)
÷چشم
ته راستی چیکو
÷بله؟
تهیونگ: شنیدم بچت بدنیا امده
÷اح بله درسته(خوشحال)
تهیونگ: اسمش چیه؟
÷هنوز منو همسرم سر اسمش دعوا داریم(خنده)من میگم چییو همسرم میگه تویال
تهیونگ لبخندی زد و کارت هدیه ای از جیبش درامد
ته: مبارک باشه اینم کادوی من نمیدونستم چی باید برات بگیرم پس این کارت...خودت انتخاب کن
چیکو در کمال خجالت از حسی که رئیسش هواسش به اون هست لبخندی زد و با تشکر کارت رو گرفت
تهیونگ: رمزش 8905 بچتم از طرف من ببوس(کوتشو پوشید)نا کاندا(من رفتم)
....
ا.ت ویو
بالاخره بعد از کلی اینور اونور زدن خونمو گرفتم که یادم امد اینا بهم زنگ زده بود...شمارشو گرفتم
اینا: الو اونی
ا.ت: سلام خوبی؟شرمنده که اونروز نتونستم باهات حرف بزنم عزیزم
اینا: اشکالی نداره میتونم ببینمت؟
ا.ت: من سئولم
اینا: بی خبر؟
ا.ت مجبور شدم فقط بابا خبر داره الان به کوک هم خبر میدم
اینا: هوم بابا بهم گفته بود که فردا برمیگرده سئول جونگکوک دیگه نمیتونه بیشتر نره سر کارخونه
ا.ت: هوم هر وقت امدید بیا همو ببینیم
اینا: اونی مگه نمیدونی؟من خونم همینجاس
ا.ت: جدی؟!!!!یعنی چی؟
بی شرط
- ۱۴.۴k
- ۲۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط