اولین بیست و چهار ساعت...با یک روانی!

p3

+پس یادت امد
_تو...فقط کارتو ادامه بده

ا.ت خنده ای زد که دل جیمین لرزید و قلبش از دلتنگی به درد امد چرا این دخترو یادش نبود؟چرا شبا خوابشو میدید اما چهرشو فراموش کرده بود
+من کارمو ادامه میدم
_تو زیادی...خیلی...تو فکرمی...همیشه بودی...ولی...نمیشناختمت....تو...میخوای گولم بزنی؟

ا.ت دلش به صدایی که از فشار روانی تیکه تیکه و سردرگم بود گرفت...این پسر عوضی فقط شانس از پدر نداشته
>وقت نهار زندانی رسیده بیاید بیرون خانم و شما هم غذاتونو میل کنید
ا.ت از جیمین جدا شد و بهش نگاه کرد چشماش به اطراف نگاه میکرد و خوردن لبش و حالت استرسی‌ای که داشت نشون میداد حرفی داره مثل اینکه...نرو لطفا
+غذای منم بیارید اینجا
...
کمی بعد در حالی که غذا میخوردن جیمین به چنگال نگاه کرد[دستاش بازه]
جیمین ویو
میتونم...میتونم باز بوی خونو بفهمم...میتونم بکشمش...بهشت...ا.ت...پستارم؟...نه نباید بکشمش...من...من..اره....من دوستش دارم....چرا...چرا الان اینجاس چرا من زودتر نفهمیدم...من بدنشو...مال خودم کردم؟...اره...مال منه...این دختر مال منه.. نمیزارم کاری که پدرم کرد با مامان...کسی...با این دختر بکنه

+جیمیننننن پارککککک
_ها!
+دارم صدات میزنم جواب نمیدی چرا؟...بیا قرصاتو بخور
_ممنون.. ممنون

قرصاشو با یه لیوان آب سر کشید و به غذاش ادامه داد و متوجه نگاه ا.ت روش نشد

ا.ت ویو
پسره عوضی جذاب...قاتل و روانی بودنم بهش میادا...

_تو...خوبی؟
+هوم!!
_خوبی؟یکم پیش من زدمت
با این حرف دل ا.ت غمگین شد...چطوری کسی که حالش اینقدر خرابه که تو دنیای دیگه ای هست داره برای ضربهای ا.ت نگرانی میکنه
+خوبم تو چطوری
_من...ببخشید...تو صدمه دیدی
+جیمین(اروم)چرا تو باید یه دیوونه میشدی؟تو به این مهربونی چطور تونستی قتل کنی...
_من...اره جبران میکنم...تو که صدمه ندیدی؟نگرانتم

جیمین غذا ها رو کنار تر گذاشت و شروع کرد به برسی بازوی ا.ت و ماساژهای خاص
_مامانم یادم داده...وقتی میخواستم ازش مراقبت کنم یادم داده بود
+جیمین...
_اگر کنارم باشی قول میدم دیگه روانی نباشم باشه؟(بغل کردن بازوی ا.ت)
+داری گریمو در میاری واقعا
جیمین ترسیده بازوی ا،تو ول کرد و عقب عقب رفت تا چسبید به تخت و جلو صورتشو پوشوند
_نه گریه نکن...من اذیتت نمیکنم
+دیگه واقعا تحمل ندارم(بغض)
با تموم شدن حرفش گریش گرفت...احساس سنگینی تو روحش بود که جیمین حالش خوب نیست چطوری میتونست باور کنه دلش برای یه روانی رفته؟یه روانی که واقعا گناه داره
جیمین با صداهای ا.ت روانی تر میشد و میترسید که نکنه کنترلشو از دست بده و ا،تو بزنه
_اگه گریه کنی...من ناخودآگاه اینجا به قتل میرسونمت
+بغلم کن فقط

جیمین به سختی دستاشو باز کرد و ا.ت امد تو بغل نشسته جیمین و سرشو تو..
70💜,
🖕🏿 به کسی که بخونه لایک نکنه
دیدگاه ها (۲۱)

چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...

اولین بیست و چهار ساعت...با یک روانی

چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...

چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩 ²⁹رفتم سمت جیمین گفتم... ا/ت: کدوم قسمت گر...

دختری که همون دوسش داریم( ا/ت دختر 19ساله هست که مامان باباش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط