چند پارتی برادر سختگیر و وحشی من...
p61
اینا: اره سر همون قضیه با کوک من امدم اینجا
ا.ت: هوففف اشکال نداره...ببینم با هم خونه ای مشکل نداری؟من خونه جدا کردم
اینا: واقعا؟اووو اونییی مبارکت باشه
ا.ت: خب بیا بشو هم خونه ای من دیگه الانم که با کوک و بابا اوکی شدی
اینا: اونی تو درام هستیا من باید کارای اینجا رو بکنم تقریبا یه دو هفته ای طول میکشه دیگه
ا.ت: کره دِگا کیدارُکه(باشه من منتظرت میمونم)
با خداحافظی قطع کردیم که هانا زنگ زد
ا.ت: الو
هانا: یا عوضی ما بخاطر تو آمدیم این جزیره الان تو توی سئولی؟
ا.ت: ها؟از کجا فهمیدی؟
هانا: از تو بیانیه شرکتتون دیدم همه جا پیچیده
ا.ت: پس میدونی که مجبور بودم برگردم سئول
هانا: یا بازم باید به من میگفتی
ا.ت: ول کن همین بهت گفتم عاشق تهیونگم دیدم چه راهی گذاشتی جلو پام حالا یه درصد(خنده نذاشت ادامه بده)حالا...فک کن بهت میگفتم(خنده دوباره)میگفتی نرو سهامدارا بیان منت بکشن
هانا: یاااا دِگا اُنجه..پوف کره کُنده نا حرماری ایسو(یااا من کی..پوف باشه ولی من یه حرفی دارم)
ا.ت: بُسون سوریا(چیزی شده؟)
هانا: اون جشن تولدو ما نگرفتیم...تهیونگ همه کاراشو کرد
ا.ت: ها؟!
هانا: من ازش پرسیدم به نظرت با تو بهش خوش میگذره؟...اون بهم گفت...در این باره حق با شماست...من تو اون تولد نیستم فقط شمایید که با کارت من میرید شهر بازی و آخر به آدرسی که میفرستم میاید تا جشن بگیرید و دور هم کیک و هرچی که میخواد بخورید
ا.ت: هانا...
هانا: اره اون میتونست یه حالی بگیره ازت که کیف کنی ولی فک کنم این اخریا شادی تو مهم تر از حالتو گرفتن بود
ا.ت: هانا تهیونگ منو دوست نداره منو بخاطر خرید سهام دعوا کرد اینجوری گف که...تو این کار ارتباطات خیلی مهمه نمیشه با هرکس که مخالف بودی حقشو بگیری بهتره به نظرات بیشتر فکر کنی این خرید سهام بی احترامیای هست که سهام دارای دیگه رو ازت دل سرد میکنه
هانا هوفی کشید نمیدونست با ا،ت لجبازی که الان فازش امده چیکار کنه
هانا: عوضیییییی تو که خودت بهتر از من میدونیییی اشغالللللللل برادرت منظورش به کاره...اون زندگی شخصی و کارشو قاطی نمیکنهههه چرا تو اینجوری میکنی تو که خواهرش بودی این همه سال
ا.ت: باشه اصلا تو راس میگی من فقط ناراحتم از نیلی دارم کل اینا رو بهم میدوزم اگر کارم نداری میخوام برم بخوابم
بدون اینگه اجازه حرفی به هانا بده تلفن رو قطع کرد و خودشو پرت کرد رو تخت و به این فکر کرد که تهیونگ: الان دو روز شده که بیداره و تقریبا هم دو روزه که چیزی نخورده
به کوک پیامک زد(حال تهیونگو میپرسی؟)چیزی نشد که کوک جواب داد(۱۸۰ سانتی هیکل سه برابر تو عظله دارم باید برا توی جوجه سی سانتی امار نردبون سک_سی رو بگیرم)ا.ت با دیدن جواب...
100❤️🌚🩴
اینا: اره سر همون قضیه با کوک من امدم اینجا
ا.ت: هوففف اشکال نداره...ببینم با هم خونه ای مشکل نداری؟من خونه جدا کردم
اینا: واقعا؟اووو اونییی مبارکت باشه
ا.ت: خب بیا بشو هم خونه ای من دیگه الانم که با کوک و بابا اوکی شدی
اینا: اونی تو درام هستیا من باید کارای اینجا رو بکنم تقریبا یه دو هفته ای طول میکشه دیگه
ا.ت: کره دِگا کیدارُکه(باشه من منتظرت میمونم)
با خداحافظی قطع کردیم که هانا زنگ زد
ا.ت: الو
هانا: یا عوضی ما بخاطر تو آمدیم این جزیره الان تو توی سئولی؟
ا.ت: ها؟از کجا فهمیدی؟
هانا: از تو بیانیه شرکتتون دیدم همه جا پیچیده
ا.ت: پس میدونی که مجبور بودم برگردم سئول
هانا: یا بازم باید به من میگفتی
ا.ت: ول کن همین بهت گفتم عاشق تهیونگم دیدم چه راهی گذاشتی جلو پام حالا یه درصد(خنده نذاشت ادامه بده)حالا...فک کن بهت میگفتم(خنده دوباره)میگفتی نرو سهامدارا بیان منت بکشن
هانا: یاااا دِگا اُنجه..پوف کره کُنده نا حرماری ایسو(یااا من کی..پوف باشه ولی من یه حرفی دارم)
ا.ت: بُسون سوریا(چیزی شده؟)
هانا: اون جشن تولدو ما نگرفتیم...تهیونگ همه کاراشو کرد
ا.ت: ها؟!
هانا: من ازش پرسیدم به نظرت با تو بهش خوش میگذره؟...اون بهم گفت...در این باره حق با شماست...من تو اون تولد نیستم فقط شمایید که با کارت من میرید شهر بازی و آخر به آدرسی که میفرستم میاید تا جشن بگیرید و دور هم کیک و هرچی که میخواد بخورید
ا.ت: هانا...
هانا: اره اون میتونست یه حالی بگیره ازت که کیف کنی ولی فک کنم این اخریا شادی تو مهم تر از حالتو گرفتن بود
ا.ت: هانا تهیونگ منو دوست نداره منو بخاطر خرید سهام دعوا کرد اینجوری گف که...تو این کار ارتباطات خیلی مهمه نمیشه با هرکس که مخالف بودی حقشو بگیری بهتره به نظرات بیشتر فکر کنی این خرید سهام بی احترامیای هست که سهام دارای دیگه رو ازت دل سرد میکنه
هانا هوفی کشید نمیدونست با ا،ت لجبازی که الان فازش امده چیکار کنه
هانا: عوضیییییی تو که خودت بهتر از من میدونیییی اشغالللللللل برادرت منظورش به کاره...اون زندگی شخصی و کارشو قاطی نمیکنهههه چرا تو اینجوری میکنی تو که خواهرش بودی این همه سال
ا.ت: باشه اصلا تو راس میگی من فقط ناراحتم از نیلی دارم کل اینا رو بهم میدوزم اگر کارم نداری میخوام برم بخوابم
بدون اینگه اجازه حرفی به هانا بده تلفن رو قطع کرد و خودشو پرت کرد رو تخت و به این فکر کرد که تهیونگ: الان دو روز شده که بیداره و تقریبا هم دو روزه که چیزی نخورده
به کوک پیامک زد(حال تهیونگو میپرسی؟)چیزی نشد که کوک جواب داد(۱۸۰ سانتی هیکل سه برابر تو عظله دارم باید برا توی جوجه سی سانتی امار نردبون سک_سی رو بگیرم)ا.ت با دیدن جواب...
100❤️🌚🩴
- ۱۶.۸k
- ۲۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط