#Gentlemans_husband
#season_Third
#part_261


با یه خدافظی کوتاه از جونگکوک و نامجون فاصله  گرفتم و سمت همون مغازه ای که لیسا داخلش خرید میکرد پا تند کردم..
هایش شیبال!!
وارد مغازه شدم
اول یبار دیگه نقشرو توی ذهنم مرور کردم و بعد سمت لباسایی که اویزون بودن نگاهی انداختم
خیلی رندوم یکی دوتاشو برداشتم و انداختم روی دستم
لیسا تقریبا یه بیست قدمی ازم فاصله داشت
اروم اروم سمتش رفتم
وقتی دیگه خیلی بهش نزدیک شده بودم گوشیمو دراوردم و الکی گذاشتم در گوشم

+الو؟

جوری رفتار کردم که انگار حواسم نیستو خودمو زدم به لیسا
لباسا و گوشیو پرت کردم روی زمینو خودمم عقب عقب رفتم که مثلا میخام بیوفتم
جدی جدی داشتم میوفتادم!
لیسا هینی کشید و سمتم اومد
دستمو گرفت تا تعادلمو به دست بیارم
رو بهم گفت

_واقعا متاسفم خیلی خیلی معذرت میخوام حواسم نبود

نگاهم جز جز صورتشو از بر گذروند
چشما و ابرو های کشیده
رنگ چشمای قهوه ای تیره..
پوست گندمی مایل به سفیدو خیلی صاف..
دماغ کشیده و استخونی زیبآش!!
به شدت چهره آروم و خونسردی داشت.. به جرعت میتونم بگم قیافشه عالی بود.
متقابل بهش لبخندی زدم

+نه عزیزم خواهش میکنم این چه حرفیه لازم نیست معذرت خواهی کنی... تقصیر خودمه بی دقتی کردم، شما ببخشید.

لبخندی زدم

_خواهش میکنم.. این حرفو نزن.

خم شد سمت لباسام منم به تقلید ازش خم شدم

+زحمت نکشید..
_چه زحمتی؟

باهم همرو همراه با گوشی جمع کردیم.

230 لایک
دیدگاه ها (۱۰)

#Gentlemans_husband#season_Third#part_262+خیلی ممنون توی زحم...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_263در ضمن فهمیدم توی ا...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_260نامجون چشماشو چرخون...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_259چشم غره ای نثارش کر...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_251اروم خودمو بهش نزدی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط