#Gentlemans_husband
#Season_two
#part_223
_خب لیلی باید شمع هارو فوت کنی ولی قبلش داداش توهم بیا کنارش
جونگکوک به نشونه چشم دستشو گذاشت روی چشمشو اومد به سمتم
تاره به استایلش دقت بیشتری کردم
درسته از کت شلوار بدش میومد ولی یه کت شلوار سفید پوشیده بود که حسابی به تـ.نش نشسته .. عضله هاش قصد جـ ر دادن کت رو داشتن و این رو واضح میدیدم
نگاه هیـ..زم رو از هیکـ.ل خوش فرمش نگرفتم.
عضـ.لات و شونه های پهن و جذابش لباسو صد برابر توی تـ..نش زیبا کرده بودن
سمتم اومدو چاقو رو از روی میز برداشت
حواسم نبود حسابی بهش خیره شده بودم
به چشماش نگاه کردم
انگار اونم داشت بهم دقت میکرد و چشم ازم برنمیداشت
کنارم ایستادو منتظر به جیمین نگاه کرد که داشت شمع هجده سالگیم رو روشن میکرد
جیمین شمع هارو که روشن کرد رو بهم گفت.
_زن داداش تا ما میشمریم تو ارزو کن؛
+باشه
جیمین عقب رفتو کنار بقیه ایستاد همه شروع کردن به شمردن و دست زدن های هماهنگ با شمارش..
چشمامو بستم و شروع کردم به ارزو کردن
و تنها ارزوم این بود.. که
"بتونم با جونگکوک چه به اجبار چه دلخواه زندگی خوبی رو تجربه کنم"
شمارش معکوس رسید به
_3..... 2..... 1.....
خم شدم سمت شمع ها و با کمک جونگکوک شمع رو فوت کردم
همه دست جیغ هورا کشیدنو واسم اهنگ تولدو خوندن.
غیاب یونگی و وونا رو مخم بود... یعنی کجان.؟ بدون اونا یچیزی کمه.
بعد اینکه کلی مسخره بازی دراوردیم قرار شد کیکو ببرم
جونگکوک چاقو رو از روی میز برداشت و دستمو گرفت.. گرمای دستش حس دلنشینی بهم منطقل کرد.. حسی ناب!
الان دیگه هردو چا.قو رو گرفته بودیم
اینبار خودم شروع کردم به شمردن
1.. 2... 3
با کمک جونگکوک کیکو بریدم و بقیه شروع کردن به دست زدنو شعار دادن اینکه
_جونگکوک باید ببو//سه جونگکوک باید ببو//سه
حرارت روی گونه هام نشون از خجالتم میداد
چشمم سر خورد سمت جونگکوک که شیطون بهم زل زده بود!!!!!
نمیتونستم.. با وجود پدرجون و بابا نمیتونستم.. ولی قلبم چیز دیگه ای میگفت..
کمی خودمو سمتش متمایل کردم و زدم به سیـ..نش
+فکرشم نکن! خجالت اوره
صدای شیطونش پیچید
_منم نخوام بقیه نمیزارن
210 لایک
#Season_two
#part_223
_خب لیلی باید شمع هارو فوت کنی ولی قبلش داداش توهم بیا کنارش
جونگکوک به نشونه چشم دستشو گذاشت روی چشمشو اومد به سمتم
تاره به استایلش دقت بیشتری کردم
درسته از کت شلوار بدش میومد ولی یه کت شلوار سفید پوشیده بود که حسابی به تـ.نش نشسته .. عضله هاش قصد جـ ر دادن کت رو داشتن و این رو واضح میدیدم
نگاه هیـ..زم رو از هیکـ.ل خوش فرمش نگرفتم.
عضـ.لات و شونه های پهن و جذابش لباسو صد برابر توی تـ..نش زیبا کرده بودن
سمتم اومدو چاقو رو از روی میز برداشت
حواسم نبود حسابی بهش خیره شده بودم
به چشماش نگاه کردم
انگار اونم داشت بهم دقت میکرد و چشم ازم برنمیداشت
کنارم ایستادو منتظر به جیمین نگاه کرد که داشت شمع هجده سالگیم رو روشن میکرد
جیمین شمع هارو که روشن کرد رو بهم گفت.
_زن داداش تا ما میشمریم تو ارزو کن؛
+باشه
جیمین عقب رفتو کنار بقیه ایستاد همه شروع کردن به شمردن و دست زدن های هماهنگ با شمارش..
چشمامو بستم و شروع کردم به ارزو کردن
و تنها ارزوم این بود.. که
"بتونم با جونگکوک چه به اجبار چه دلخواه زندگی خوبی رو تجربه کنم"
شمارش معکوس رسید به
_3..... 2..... 1.....
خم شدم سمت شمع ها و با کمک جونگکوک شمع رو فوت کردم
همه دست جیغ هورا کشیدنو واسم اهنگ تولدو خوندن.
غیاب یونگی و وونا رو مخم بود... یعنی کجان.؟ بدون اونا یچیزی کمه.
بعد اینکه کلی مسخره بازی دراوردیم قرار شد کیکو ببرم
جونگکوک چاقو رو از روی میز برداشت و دستمو گرفت.. گرمای دستش حس دلنشینی بهم منطقل کرد.. حسی ناب!
الان دیگه هردو چا.قو رو گرفته بودیم
اینبار خودم شروع کردم به شمردن
1.. 2... 3
با کمک جونگکوک کیکو بریدم و بقیه شروع کردن به دست زدنو شعار دادن اینکه
_جونگکوک باید ببو//سه جونگکوک باید ببو//سه
حرارت روی گونه هام نشون از خجالتم میداد
چشمم سر خورد سمت جونگکوک که شیطون بهم زل زده بود!!!!!
نمیتونستم.. با وجود پدرجون و بابا نمیتونستم.. ولی قلبم چیز دیگه ای میگفت..
کمی خودمو سمتش متمایل کردم و زدم به سیـ..نش
+فکرشم نکن! خجالت اوره
صدای شیطونش پیچید
_منم نخوام بقیه نمیزارن
210 لایک
- ۱۶.۶k
- ۱۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط